جمعه ۲۲ فروردين ۹۹
من ازهمهی دنیا فقط یه حیاط با یه باغچهی بزرگ میخوام.
یه باغچه که چهار قسمت بشه و یه طرفش گل بکارم یه طرفش نهال میوه، یه طرف کاکتوس و یه قسمت کوچولو موچولو هم سبزی خوردن بکارم...
یه باغچه که با سنگچین از بینش راه عبور درست کنم ؛
وسطش یه حوض فیروزهای با چند تا ماهی گلی تپل بذارم؛
کنارش یه تخت چوبی با فرش لاکی و یه سایه بون چوبی هم بالای سر تخت بگذارم.
یه حیاط که هیچ چشمی بهش مشرف نباشه. هیچ فضولی بهش سرک نکشه.
فقط من باشم و چند تا گنجشک و بلبل خرما که سرو صدا راه بندازن.
یه لیوان چایی تازه دم بریزم و روی تخت بنشینم و به رقص فوارهی کوچیک حوض نگاه کنم.
موهامو باز کنم و هوای آزاد رو با تمام وجودم تنفس کنم.
بعد دفترمو باز کنم و شعر بنویسم... هی شعر بنویسم... هی بنویسم... .