جمعه ۱۸ خرداد ۹۷
رفتن و تعطیل کردن این روزا خیلی مد شده...اما من هیچ وقتِ هیچ وقت آدم مدگرایی نبودم...
نوشتن جزئی از زندگیمه...جزئی از وجودم...شخصیتم...احساسم...همهچیزمه...
پنج ساله وبلاگ دارم... بخش اعظمش توی بلاگ اسکای و وبلاگ شاخ روان بوده، کمترش اینجا... اما برام یه پروسه ی به هم پیوسته و جاری بوده...شده گاهی حال دلم خوش نبوده و مرخصی برای وبلاگم رد کردم؛ شده گاهی وبلاگ تکونی کردم و تغییرات اساسی دادم مثل تغییر آدرس؛ شده حتی به خاطر یه سری مسائل کوچ کردم... اما هیچ وقت تعطیلش نکردم. هیچ وقت از این لوس بازیایی که میان آه و ناله میکنن و میگن ما رفتیم بعدم ملت میان نظر میذارن که چرا و کجا و چی و چی خوشم نمیاومده و نمیاد؛ اکثرا هم یه بلاگر نمیتونه بی بازگشت بره چون تمام ذرات وجودش با وبلاگش و دنیای نوشتن پیوند خورده و معمولا از بیست و چهار ساعت تا چند ماه بیشتر نتونسته دوام بیاره و برگشته...آدم یا باید باشه یا نباشه بقیهش بازیه... منم قصد بازی ندارم...
تک تک دنبال کنندههای اینجا برام عزیزن...هوای نوشتن برام عزیزه، اما...
طوفان درون قلبم، حال آشفتهی این روزا، امتحانات سخت زندگی و فشاری که داره شونههامو میشکنه و من دیگه نمیتونم نقش بازی کنم و هی خوش خوشان بنویسم و به روی خودم نیارم که چقدر داغونم انقدر داغون که دغدغهی شغلیم که پست قبلی راجع بهش نوشتم به نظرم یه شوخی مسخره میاد بین تجمع این احوالات خراب...بگذریم دوست ندارم هی آه و ناله بنویسم...پس فقط یه راه میمونه...یه مرخصی بلند مدت...شاید یک ماه شاید یک سال شاید برای همیشه؛ شایدم برگردم اما با یه وبلاگ و اسم و هویت جدید بنویسم...
باید یه مدت برگردم بین دنیای سررسیدهای کاغذی تا سهرک عزیزم رو پیدا کنم...
از تمام خوانندههای عزیز عذر میخوام اگر مطلبی نوشتم که ناراحتتون کرد یا جواب تندی به کامنتی دادم و ناراحت شدید...لطفا serek khatoon رو فراموش نکنید و دعاش کنید... دعا کنید از این طوفانها سر سلامت بگذره...دعا کنید نَمیره، پروانه بشه توی این پیله...
به امید دیدار...
Serek khatoon