چهارشنبه ۲۲ آذر ۹۶
اولین بار که چهارزانو نشسته بودم رو مبل و یه آب نبات چوبی اندازه توپ گلف انداخته بودم گوشه ی لپم واکنش اعضای خانواده دیدنی بود؛
مادری:محض رضای خدا تو بزرگ نمی شی دختر؟…الان بچه های خواهرت میان بالا اینو دستت ببینن قیامت میشه هاااا، براشون خریدی؟
خواهری کوچیکه:قد مبارکت اندازه ی دروازه شیراز شده هنوز شالاپ شالاپ آب نبات لیس می زنی؟ کودک درون من دیشب عروسیش بود تو هنوز کودک درونت تو مرحله ی شیشه شیر مونده!
پدری:نی نی کوچولوی باباااااا... یه وقت بیرون از خونه از این کارا نکنی بابا می فهمن یه تخته ت کمه رو دستم می مونی
خواهری بزرگتر:پاشو پاشو قایمش کن الان بچه م میاد می بینه دلش می خواد...
ضحی بانو (بچه ی خواهری) از آستانه ی در:نه مامانی اینا همش رنگ مصنوعیه من به بابا قول دادم نخورم به جاش برام آجیل شور بخره:)
خواهری بزرگتر:الهی قربون دختر گلم برم بله شما بزرگ شدی دیگه...دعا کن خاله هم بزرگ بشه :)
من :|
.
.
.
وضعیت خانواده ی گرام هم اکنون...
من دوباره چهارزانو روی مبل نشسته م آب نبات چوبی به همون گندگی گذاشتم گوشه لپم ملچ مولوچ می کنم.
مادری با عجله میاد می گه:بازم که تنها تنها داری می خوری مگه نگفتم برای منم بخر؟
من:چرا انفاقا همون طعمی که سفارش دادید خریدم بانوی من...هندوووووننننه اااایییی...
چشماش برق می زنه و آب نبات چوبی شو می گیره و کنار خواهری کوچیکه می شینه که آب نبات چوبی اکسترا ترش آلبالویی سفارشی رو با لذت مزه مزه می کنه و دوتایی ذوق می کنن.
پدری از راه می رسه با لب و لوچه ی آویزون می گه :پس من چییییی؟
میگم:سفارش شمام اینجااااست...آب نبات چوبی شیرین طعم قهوه
با ذوق میاد سهم شو می گیره و می ره روی صندلی چوبیش میشینه و می پرسه آدامسم داره دیگه؟
میگم:بعلللللله
مادری میگه:خواهرتو بچه هاش چی؟
میگم:سفارش اونارم خریدم تو کیفمه اومدن بالا تقدیم می کنم...
و اینگونه لایف استایل خانواده را با شیب ملایم و نامحسوسی به وسیله ی جنگ نرم فرهنگی پوکوندیم رعفت...:)