يكشنبه ۲۲ مرداد ۹۶
امروز سر کلاس دعاوی ثلاث وقتی استاد سن و سال دارِ تحصیل کرده ی(دکتری) مثلا قاضی برجسته ی کشور به سیب زمینی گفت سیب زَمَنی و به قفل گفت قلف و چهار ساعت تمام با شلوار راه راه کبریتی که پاچه ش به صورت تابلویی توی جورابش گیر کرده بود وسط کلاس قدم می زد و با هیجان یه مطلبو ده بار توضیح میداد تا ما متوجه بشیم، به طرز غریبی به این نتیجه رسیدم که تمام مردهای این کره ی خاکی در واقع یکسری پسر بچه های کوچولویی هستن که صداشون دورگه شده و قد کشیدن ... کافیه اون پسربچه رو پیدا کنی و قلقش دستت بیاد تا تمام وجود اون مرد گنده رو تسخیر کنی … البته یه تعداد استثناء های نه چندان محدودم هستن بین این جماعت که انقدر تخس و بدقلق تشریف دارن که فقط دنبال یه مادر ستم کش می گردن تا تمام سختیایی که همه به عنوان یه مرد می ندازن روی دوششون بندازن گردن اون مادر(در واقع همه ی مؤنثات عالم یا باید نقش مادرشونو بازی کنن یا برن بمیرن!!!)...از اینا دوری کنید به سرعت نووووووور...
پ.ن:این یه برداشت شخصیه که توی دکان هیچ عطاری پیدا نمی کنید ... بعله ...