چهارشنبه ۱۸ مرداد ۹۶
چشمامو باز می کنم
دنیا سیاهه
کم کم جرقه های سفید بین سیاهیا سرک می کشن
نور مهتابی سقف می زنه تو چشمم
سایه ی مادری روی پرده ی سبز افتاده
پرستار سوزنو فرو میکنه توی رگم
چک چک چک چک خنکی مایع سرم رگامو پر می کنه
دلم اما همچنان مثل کوره آجر پزی می سوزه و گر میگیره...
اشکام با قطره های تند سِرم مسابقه گذاشتن
دنیا به طرز ترسناکی ساکت شده...
پرستار چند تا آمپول خالی می کنه تو سرم...
دستم می سوزه...
چشمام می سوزه...
سرم می سوزه...
قلبم می سوزه...
تمام هستیم می سوزه...
تموم نمیشه این روزای لعنتی...
تموم نمیشه این روزای لعنتی...
تموم نمیشه این روزای لعنتی...
تموم نمیشه این روزای لعنتی...
پ.ن:…