پنجشنبه ۵ مرداد ۹۶
نشستیم دور هم داریم چایی می خوریم خواهرزاده م اون وسط با صدای نازکش تند تند حرف می زنه، سر همه رو برده قشنگ...پدری میگه چقدر این بچه حرف می زنه ماشاالله...
مادری میگه به خاله ش رفته...
خواهری بزرگه میگه عااااره یادته چه بچه ی رو مخی بود مامان؟
هم لوس بود هم جیرجیرو هم خعلی حرف گوش نکن بود و اذیت میکرد ...کلا خعلی بچه ی بدی بود
من :|
وی با دیدن قیافه ی آویزون مشارالیه افزود : ریختشم از اول همین قدر تخس و نچسب بود...
و در ادامه لبخند بدجنسانه ای تحویل داده بروبچزش را زیر بغل زده و صحنه را ترک می کند ...
سلطان غم خواهری بزرگه ...