پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۶
یکی از دوستای قدیمی که دیگه حال نمی کرد من تو لیست رفقاش باشم و با اوقات تلخی عذرمو خواسته بود خاله ی جوونش تصادف کرد و همراه شوهرش در جا فوت کردن... خبر که بهم رسید خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم ... هر کاری کردم نتونستم خودمو راضی کنم که بهش پیام ندم و تسلیت نگم ،هرچند که دفعه ی عاخر اون خیلی بد به من گفته بود که دوست نداره بهش پیام بدم یا زنگ بزنم و با اینکه نمی دونستم پیاممو ببینه با اون حال خرابش چه واکنشی ممکنه نشون بده پیام دادم و حسابی همدردی کردم باهاش...انصافا اونم با اینکه معلوم بود جا خورده از پیام من خوب برخورد کرد و تمام...
سکانس دوم :امروز پی ام داد که سه رک حلالم کن من خیلی بد باهات رفتار کردم و اگر پشت سرت حرفی زدم و ناراحتت کردم حلال کن… منم فورا جواب دادم که نه عزیزم من که از تو جز خوبی ندیدم و تو منو حلال کن و ... در جواب اصرارش برای حلال شدن گفتم خوش حلالت عزیزم خودتو ناراحت نکن ... و الخ از استیکرای قلب و گل و بوس و اینا فرستادم...
بعدش یه بغضی نشست به گلوم و با خودم گفتم...البته که میگذرم فعلا دور، دور گذشتن منه…گذشتن از کسایی که حق به گردنشون دارم، گذشتن از آرزوهام،گذشتن از دلم، گذشتن از چیزایی که به سختی و رنج به دست آوردم،گذشتن از بحران روحی به تنهایی، گذشتن از کوفت گذشتن از زهرمار...
البته که میگذرم...عادت کردم به گذشتن