شنبه ۱۷ تیر ۹۶
از اون خونه های قدیمی کلنگی با دیوارای آجرای سه سانتی قهوه ای سوخته ی قدیمی مال عهد قاجار که پیچک نیلوفر تمامشو پر کرده باشه و یه حوض بزرگ سیمانی آبی فیروزه ای با بیست سی تا ماهی گلی تپل مپل وسط حیاطش و یه باغچه ی چهارگوش پر از بوته ی گل رز و اقاقی که دورتادورش گلدونای شمعدونی قرمز بچینی و یه عمارت بازسازی شده به همون سبک قدیمی با پنج دری های بلند چوبی و شیشه های رنگارنگ و یه بالکن سراسری که غروب به غروب آب و جاروش کنی و فرش لاکی قرمز بندازی و بساط سماور زغالی رو راه بندازی و یه چایی تازه دم با عطر خاک باغچه ی تازه آب داده شده و دیوارای خیس شده و طعم مرور خاطرات شیرین عاشقی نوش جان کنی...
و تو که وسط این بهشت کوچیک نقلی کنارم بشینی و چایی زعفرونی که برات ریختم مزه مزه کنی و زل بزنی توی چشمام و از ته دل بگی که من تنها فرشته ی گذشته و آینده ی این بهشتم...