دوشنبه ۱ خرداد ۹۶
پدرا خعلی مظلومن...
یواشکی غصه میخورن...
یواشکی فکر و خیال میکنن...
یواشکی بار زندگی رو به دوش میکشن...
یواشکی زیر بار سختیا خم میشن...
یواشکی تحملشون تموم میشه...
یواشکی درد می کشن...
حتی یواشکی گریه میکنن...
و یه روزی میرسه که یهویی از پا می افتن
و تو تا وقتی از پشت شیشه ی سی سی یو چهره ی رنگ پریده شو ندیدی باورت نمی شه که کوه خونه فروریخته باشه...
به قول خواهری کوچیکه:
وقتی مهم بودن نقش این کوه یواشکی رو میفهمی که نه تنها دشمنا بلکه دوستا و حتی همسرت با فرو ریختن این کوه رفتارشون عوض میشه و بهت زور میگن!!!
پ.ن:برای پدری دعا کنید...فروریختم عصلن:(