جمعه ۲۹ ارديبهشت ۹۶
خواهر زاده م صبح علی الطلوع بالای سرم وایساده بود
چشم باز کردم دیدم با چشمای قهوه ایش زل زده بهم که خاله پاشو بریم رای بدیم ...
بهش میگم خاله هنوز ستادای انتخاباتی باز نشده
میگه خب با خودمون از خونه ستاد میبریم!!!
میگم خاله شما کوچولویی نمیذارن رای بدی...
دستشو زده به کمرش میگه نخیرم من خعلیم بزرگ شدم
خودم میرم دشویی خودم جورابامو پام میکنم خودم اتاقمو مرتب میکنم >:(
خلاصه دیگه حریفش نشدیم بردمش حوزه که رای بده کل حوزه رو به هم ریخت ...عین این خاله ریزه ها با چادر مشکیش میدوید تو حیات حوزه و به همه امر و نهی می کرد به کی رای بدید، مام دنبالش می دویدیم که بچه جان بیا این طرف چی کار مردم داری :/
شانس آوردیم از قدیمیای محلیم و ناظرای حوزه میشناختنمون وگرنه به جرم تخلف انتخاباتی می گرفتنمون :)))
عاخرشم رفت انگشتشو زد تو استامپ و تو مسیر برگشت چشم ما رو درآورد انقدر گفت خاله ببیییییین رای دادم :)