جمعه ۲۹ ارديبهشت ۹۶
دل بستن آسونه
دل بریدنه که سخته...
ماه ها و هفته ها درد می کشی
با خودت کلنجار می ری
با تمام وجود به رگ و ریشه ی قلبت چنگ میزنی
که جریان احساسو توش متوقف کنی
خودتو به در و دیوار میزنی
بغض میکنی...یواشکی گریه میکنی...
فایده ای نداره...
اما هر تبی هر چقدرم تند یه روزی سرد میشه...
عقلت با یه سطل آب یخ سر یه بزنگاه میرسه و
آتیش این تب تند رو خاموش میکنه...
با دیدن یه رفتار...شنیدن یه حرف ... یه نقل قول
یه نگاه نا به جا... یه مسافرت طولانی یا یه دوری اجباری...
یا حتی یه عکس پروفایل... یا پست اینستاگرام
یا حتی دلخوری هایی که تمام این مدت ذره ذره و بی صدا گوشه قلبت جمع شده و یهو با یه جرقه مثل آتش فشان فعال میشه...
عقلت دست میندازه تو گریبان احساست و یقه شو جرواجر میکنه و تا جایی که می خوره میزنتش
بعد احساست له و داغون میره یه گوشه میشینه و حسااااابی گریه میکنه ...
و فرداش که از خواب بیدار میشی دیگه عاشق نیستی ...
به جاش به طرز عجیبی بی تفاوتی ... واین پایان ماجراست...
یه پایان راست راستکی...
فقط این دفعه لطفا پشت دست دلتو یه جوری داغ کن که جاش بمونه و همیشه جلوی چشمش باشه که اگر یه روزی دوباره خواست زودتر از عقل دست به کار بشه چشمش به این داغ بیفته و دست و پاشو اساسی جمع کنه...