دوشنبه ۲۸ فروردين ۹۶
چشمهایت را باز کن...
بدون نگاه تو زندگی به طرز بی رحمانه ای خالی ست...
ببین! تمام قهرمانان قصه های کودکیم مضطرب شده اند...
بیا و دوباره افسانه ی ملک جمشید را سرو سامان بده...
خاطرات کودکی بدون حضور عطر ریش های سپیدت فتح نمی شوند...
و من ... طاقت دیدن لبخند سرزنده ات را درون قفس قاب شیشه ای ندارم...
بیا و لبخندت را از زندگی طوفان زده ی ما دریغ مکن...
تو را به خاطر خدا بیا و از این سفر غم انگیز صرف نظر کن ...
حداقل به کبوترهایی که تازه به هوایت پشت پنجره لانه ساخته اند و منتظرند برایشان دانه بریزی رحم کن...
بی تو این خانه ماندن ندارد...
پ.ن:برای پدر بزرگم دعا کنید...لطفا