چهارشنبه ۱۶ فروردين ۹۶
مادری تلفنو قطع میکنه میزنه زیر خنده
انقدر میخنده که فشارش میفته پایین
خواهری در حالی که شونه هاشو می مالونه میگه خب مگه چی میگفت؟
مادری دوباره بی صدا ریسه می ره و از خنده اشکش جاری میشه
نیم ساعت که دور هم می خندیم کم کم مکالماتو تعریف میکنه
حالا نوبت خواهری کوچیکه ست که از خنده سیاه بشه...
خواهری بزرگتره هم با یه ژست بدجنسانه ای میگه یعنی اگر تو نبودی واسه کی خواستگار می اومد ما بخندیم؟
مادری میگه قول بده یه روزی مورداتو مکتوب کنی مطمعنم یه رمان طنز حسااااااابی ازش در میاد...بعد میشینن مواردو یکی یکی یادآورییی می کنن و سه تایی از خنده سیاه میشن :/