کلکسیون

مادری تلفنو قطع میکنه میزنه زیر خنده

انقدر میخنده که فشارش میفته پایین

خواهری در حالی که شونه هاشو می مالونه میگه خب مگه چی میگفت؟

مادری دوباره بی صدا ریسه می ره و از خنده اشکش جاری میشه 

نیم ساعت که دور هم می خندیم کم کم مکالماتو تعریف میکنه

حالا نوبت خواهری کوچیکه ست که از خنده سیاه بشه...

خواهری بزرگتره هم با یه ژست بدجنسانه ای میگه یعنی اگر تو نبودی واسه کی خواستگار می اومد ما بخندیم؟

مادری میگه قول بده یه روزی مورداتو مکتوب کنی مطمعنم یه رمان طنز حسااااااابی ازش در میاد...بعد میشینن مواردو یکی یکی یادآورییی می کنن و سه تایی از خنده سیاه میشن :/

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan