يكشنبه ۱۳ فروردين ۹۶
دوباره یه کرمی افتاده به جونم
که برم موهامو از ته کوتاه کنم
حتی در مواردی برای خالی کردن کناراش از ماشین استفاده کنم ...
پدری میگه من که راضی نیستم
مگه پسری که میخوای موهاتو ماشین کنی؟
مادری میگه میذاری میذاری انقدر که بلند میشه
میری از این مسخره بازیا درمیاری داغشو به دل همه مون میذاری...
یاد دفعه قبل می افتم که به بهانه ی اردوی جهادی رفتم از ته زدم موهامو...
پدری تا مرز سکته رفت...مادری چند وقت باهام حرف نمیزد...
خواهری راه میرفت میگفت آقا ببخشید اون نمک دونو از آشپزخونه میارید؟ اون سبدو از بالا کمد میاری؟ در روغنو باز میکنی؟بلاخره مردی گفتن زنی گفتن! :)))
ولی چه کیفی کردم خودم...
هوس کیف کردن زده به سرم...