چشمهای خالی ...

به آسمون نگاه می کنه
می پرسم :ستاره می شمری؟
میگه :بهم گفته هر وقت دلتنگم شدی به آسمون نگاه کن اولین ستاره ای که توی نگاهت نشست بدون منم همون موقع به آسمون نگاه کردم و به نگاهت وصل شدم...
گفتم چه قشنگ!!!
به آسمون نگاه کردم ...پر از ستاره بود 
ولی هیچ ستاره ای توی نگاهم ننشست ...
یادم افتاد هیچ جای دنیا کسی نیست که به یادم به ستاره ها زل بزنه ...
با خودم میگم پس دلیل سر به زیری بیشتر آدما این نیست که روی زمین دنبال چیزی میگردن،به خاطر اینه که دلیلی برای نگاه کردن به آسمون ندارن...
اون غرق تماشای ستاره ها میشه و من ادامه ی کشفیاتمو در گوش مورچه ی تنهای لب دیوار که سر به زیر و غرق فکر یه دونه ی بزرگ برنج خشک شده رو دنبال خودش میکشه زمزمه میکنم... بعد غمامو دنبال خودم تا تختم میکشم و بغلشون میکنم و میخوابم...بدون اینکه برق هیچ ستاره ای توی چشمام جا مونده باشه
و اون هنوز غرق ستاره هاست...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan