چهارشنبه ۹ فروردين ۹۶
خواهری بزرگتر یه سره قناری داره که دوست شوهرش در حال دور انداختنش بوده بعد همون لحظه خواهری و جناب دوماد ما سر رسیدنو به فرزندی قبولش کردن...
پرنده ی کوچولو موچولو و نازیه. خواهری یه قفس طلایی خوجل براش خریده و گذاشتتش تو آشپزخونه ... هر دفعه شیر آبو باز کنی شروع میکنه به جیغ و داد و آواز دلکش خوندن؛ در اوقات فراغتم که شیر آب بسته ست مثل بنز تخمه کدوی پوست کنده میخوره و خلاصه خعلی نمکیه...
یه چند روزیه اما، اونم حالش خوب نیست انگار !
امروز که دیدمش ته قفسش کز کرده بود و تخمه نمی خورد شیر آبم که باز کردیم آواز نخوند حتی دوماد براش سوتم زد اما ...
گفت فصل افسردگیشه رفته تو لک ... تازه نصف پراشم ریخته :/
خلاصه پای قفسش حسابی بغض کردم
نمیدونم چرا رفته تو لک...نمیدونم از تنهاییه یا تغییر فصل یا تغییر مکان یا به خاطر اون روزیه که زل زده بود به یاکریم قهوه ای پشت پنجره که زیر بارون خیس شده بود... ولی میدونم نگاهش خعلی غمگین بود...خعلی
راستی پرنده هام می تونن گریه کنن؟ کاشکی بتونن...