جمعه ۱ آذر ۰۴
قرار بود اولین ملاقات با فرهاد رسمی و خانوادگی و باکلاس باشه. اما از همون لحظه ورودش ثابت کرد که قراره مرزهای باور منو با پتک قدومش منهدم کنه؛ اولین دیدار ما توی ماشین سیمین اتفاق افتاد؛ داشتیم میرفتیم ماشین سیمین رو بفروشیم و فرهاد اصرار داشت به عنوان یک مرد همراه ما باشه و ما تنها نریم. هرچند خریدار هم دختر بود و ترتیب همه کارها رو داده بودم و همهی جوانب معامله رو خودم از قبل دیده بودم و خیالم راحت بود؛ ولی برای محک زدن فرهاد قبول کردم بیاد و این طوری شد که اولین دیدار ما بسیار غیر رسمی و بدون تشریفات و حتی اندکی لاتی شد. جالبتر اینکه جلوی خریدار باید وانمود می کردیم از قبل همو می شناسیم و حتی خیلی با هم راحتیم 😂 از حق نگذریم ما هم خیلی حرفه ای نقش مونو بازی کردیم. طوری که مکالمه مونو با سلام خوبی؟ چه خبر؟ مامان خوبه؟ شروع کردیم!
😂 به طور ناخودآگاهی سریع گاردم بهش شکست. طوری که ساعت دوم آشنایی در حال شوخی و خنده موجودی دقیق حساب بانکی مونو هم اعلام کردیم. اونجا بود که فهمیدم فرهاد با بقیه فرق داره.
روی پیشونیش جای مهر رد ننداخته و تا این لحظه یه شعار جانماز آب بکشی ازش نشنیدم. اما تا این لحظه جوری امتحانشو پس داده که با خیال راحت روی نجابت و چشم پاکی و حلال خوری و خداترس بودنش قسم می خورم. یک بار صدای بلندشو نشنیدم. هر چی من و سیمین دعوایی و بزن بهادریم اون صلح طلب و آرومه 😂 نهایت غضبش توی رانندگی اینه که شیشه رو بکشه پایین دو ثانیه به یارو نگاه کنه! نهایت تر که اوضاع به تصادف برسه بگه داداش چی کاااار میکنی؟! یه بار توی نمایشگاه یه مرده به سیمین حرف زشت زد ما باهاش دعوامون شد. فرهاد رسید گفتم الان یارو رو میکشه. در حالی که یارو قدش تا کمر فرهاد بود و در مقابلش یه موش بود وایساد برای فرهاد شاخ و شونه کشیدن؛ فرهاد با یه حرکت بلندش کرد بردش اون طرف زل زد توچشماش با قیافه ای که اصلا نمی شد عصبانیت رو توش تشخیص داد چهار تا جمله به طرف گفت و تمام. طرف اومد از ما عذرخواهی کرد رفت. این شدیدترین برخوردی بود که طی این یک سال ازش دیدیم! برای من که دور و برم پر از مردهای عصبی و بزن بهادره دیدن فرهاد مثل دیدن یه آدم فضاییه!!! بعد از دیدن فرهاد فهمیدم اینکه یک نفر نقش آروما رو بازی کنه یا حتی کظم غیظ کنه و خشمش رو نشون نده خیلی فرق داره با اینکه از درون آروم باشه. آرامش درونی این آدم از سلامت روحش میاد. و چقدر ما به آمدن همچنین آرامشی به خانواده مون احتیاج داشتیم.
این آرامش اگرچه باعث انعطاف زیاد و گذشت بی پایان فرهاد شده (که البته خصوصیات درخشانی هستن) از حامی بودنش ذره ای کم نکرده. یعنی نسبت به اطرافیانش سست و کم کار و بیخیال نیست. در حدی برای خانواده ش حامی بوده که خواهرش چند روز پیش به من میگفت من هر خواستگاری برام میاد ناخودآگاه با فرهاد مقایسهش میکنم! ببینم اندازه داداشم مرد هست؟ هرچند که اگر ازدواجم بکنم می دونم شوهرم جرات نداره چپ نگاهم کنه چون داداشم مثل کوه پشتمه. دیدم راست میگه فرهاد مثل یه کوه محکم تکیه گاه خواهر و مادر و پدر و همسر و مادر زن و خواهر زن و باجناق و... همه هست. حتی حمید (داماد اول مون) که به شدت آدم بد قلق و چیز اخلاقیه خیلی خوب باهاش ارتباط گرفته و رفیقش شده. نیومده شهرتش به فامیلای قطع ارتباط کرده هم رسیده و پیغام پسغام دادن که از خودتون خوشمون نمیاد ولی تعریف فرهاد نامی رو شنیدیم دامادتون شده دوست داریم ببینیمش😂
جدای از همه اینا فرهاد دو تا ویژگی خیلی خاص داره که برای من خیلی دوست داشتنیه؛ اول اینکه به شدددددت زندگی رو آسون میگیره و آسون می گذره و اصلا گیر دنیا نیست. به طور مثال دو سال پیش یکی از فامیلای دورشون یک میلیارد و سیصد تومن ازش کلاهبرداری کرده و الفرار؛ ولی به طرز شگفت انگیزی فرهاد هیچ پیگیری قانونی در این خصوص نداشته و دغدغه ای هم راجع به این موضوع نداره. هر چند پینههای دستاش میگه که قطعا برای اون پول خیلی زحمت کشیده بوده؛
دوم اینکه جنون وصف ناشدنی نسبت به امام حسین داره. با این عشق نفس میکشه اصلا این عشق سبک زندگیشه.
ما هر وقت دلمون بگیره نهایتش بریم امام زاده صالح ، اما فرهاد تا دلش میگیره سوار ماشین میشه میره تا مرز یهو زنگ میزنه میگه من کربلام 😐😂
اگر یک سال و چند ماه پیش از من می پرسیدی سیمین با چه آدمی ازدواج می کنه هرگز ویژگی های آدمی مثل فرهاد رو نمیگفتم؛ اما یک سال و اندی شده که فرهاد داماد ما شده و مثل خورشید زندگی همه مونو گرم کرده.
یک ساله که هر کجا گیر بیفتم و احساس ناتوانی کنم کافیه یه پیامک با این متن ارسال کنم: داداش کجایی؟
فرهاد دیدگاه منو به همه چیز عوض کرد. فهمیدم هنوزم آدمهایی هستن که واسه ی موجودیت دنیا یه ارزش محسوب میشن. آدمهای بی ادعا و بی شعاری که سالم بودن روی زبان شون نیست توی عمل شون هست. حرص و طمع و عجله ندارن. زندگی براشون یه چیز تاریک و مشکوک نیست. آدما رقیب یه مسابقهی خطرناک نیستن. هیچ چیز ارزش خشمگین شدن و بروز واکنش عصبی رو نداره. حرف ناجور مردم براشون مهم نیست و ترس از خدا تنها مرز زندگی شونه. اگر از من بپرسی نه تنها خانواده من بلکه همهی دنیا به فرهادهای بیشتری احتیاج داره.