اگر به سمت قضاوت آمدی خر بودن تویی

امروز طبق عادت همیشه در اتاقمو قفل کرده بودم و بدون توجه به سر و صداها و رفت و آمدهای توی راهرو یه پرونده قطور گذاشته بودم جلم و ریز ریز می خوندمش، چند باری هم حس کردم یک نفر خفیف در زد اما خودمو زدم به نشنیدن. 

تا اینکه صداها به اتاق کناری من رسید که خالیه و به عنوان rest room استفاده ش می کنیم. بلند شدم چند تا کش و قوس اومدم و رفتم ببینم چه خبره که دشمن انقدر به حوزه استحفاظی من نزدیک شده و تا این اتاق پیشروی کرده. در رو که باز کردم دیدم خانم r معاون ارجاع مون، با رنگ سفید و حال بد روی صندلی وا رفته و آقای sh بازپرس داره آنژیوکت رو فرو می کنه توی رگش؛ خانم r با بی حالی به نشانه سلام سر تکون داد و آقای sh همون طور که با دقت روی رگ دست زوم کرده بود جواب سلاممو داد. 

کارش که تموم شد پرسیدم آقای فلانی شما دوره کمک های اولیه گذروندی؟ گفت نه! گفتم از کجا بلدی انقدر قشنگ سرم بزنی؟ گفت چون دانشجوی انصرافی پزشکی بودم. سال چهارم پزشکی رو رها کردم به جاش حقوق خوندم اومدم سمت قضاوت!

منو می‌گی برق ازم پرید؛ میگم آقای فلانی جدی میگی؟! راستش چون آدم شوخ طبعی هست نمی شه جدیت حرفاشو زود فهمید. ابروهایش را جدی چین داد و گفت آره والا!!!

پوکر فیس پرسیدم الان بعد از این همه سال سابقه خدمت قضایی چه حسی داری که پزشکی رو واسه قضاوت رها کردی؟ 

تلخ خندید و گفت: بلا نسبت شکر خالص خوردم... شان خودمو آوردم پایین

گفت شأن،  یاد اون روزی افتادم که رفته بودم دادسرای انتظامی ، دادیار عقده ای و بی سواد بعد از اینکه کلی با اعصاب و روانم بازی کرد به خانواده م و شخصیت خودم توهین کرد در نهایت گفت باید قبول کنی بی سوادی تا بذارم بری 😂 در حالی که بی سوادی و عقده و حقارت از سر و روی خودش می‌بارید!!! جای سوختگی‌ مهر روی پیشونیش توی چشم می‌زد ولی تنها چیزی که توی رفتارش نبود تقوای ناشی از عبادت بود. بی وجدان محضضض. من سریالای ایرانی رو نمی بینم ولی اطرافیانم به خاطر من سریال محکوم رو خیلی دوست دارن. فرهاد می‌گه یاد تو می‌افتیم. یه صحنه شو توی اکسپلور اینستام دیدم که پژمان جمشیدی رفته بود دادسرای انتظامی قضات؛ اصلا حالم بهم خورد. با این حال به نظرم میزان منفور بودن اون دادیار انتظامی به قدر کافی خوب به تصویر کشیده نشده بود! نیم ساعته دارم دنبال یه واژه‌ای می‌گردم که بتونه توصیف دقیقی از چرک بودن رفتار و شخصیت این افراد رو توصیف کنه والله واژه ای پیدا نکردم. انقدر به شان و شخصیت من توهین کرد که تا چند هفته بعدش شبا قبل خواب بغض می‌کردم و پدر و مادرش رو نفرین می‌کردم. در نهایت پرونده رو با کیفرخواست فرستاد دادگاه انتظامی، رفتم اونجا با قاضی پرونده صحبت کردم. گفت خانم از وجنات شما معلومه این گزارشی که نوشته به شما نمی‌خوره. اما در واقع ترسیدن که برم علیه طرف شکایت افترا مطرح کنم به همین خاطر برائت ندادن به جاش تذکر کتبی با درج در سوابق ثبت کردن 😐 یعنی در نهایت اونی که توهین شنید من بودم اونی که تنبیه شد هم من بودم 🤦🏻‍♀️

وقتی رای نهایی بهم ابلاغ شد شمال بودم داشتم دو تا بوته‌ی یاس توی حیاط می‌کاشتم. با خوندن متن رای ناخودآگاه لبخند زدم. یاد سال‌هایی که با زحمت درس خوندم افتادم. یاد دیسک گردن و کمر و ضعیف شدن چشمام افتادم که در اثر درس خوندن زیاد ایجاد شد. یاد این افتادم که همه ی همکلاسیام بعد از کارشناسی از ایران رفتن و توی انگلیس و کانادا و استرالیا برای خودشون کسی شدن. منم فرصت رفتن داشتم. اما گفتم بمونم برای مردمم کاری بکنم. الان اونا سالانه هزاران دلار درآمد دارن شان و جایگاه اجتماعی بالایی دارن. اون وقت من بعد از هفت سال و اندی جون کندن توی قوه ی لعنتی قضاییه نه تنها درآمدم از یه کارگر شهرداری کمتره بلکه حداقل چیزی که لازمه و همون شان و احترام اجتماعی و آرامش شغلی هست از طرف همین قوه لعنتی و ارباب رجوع بی ادب و طلبکارش ندارم. بعد مامان میگه چرا برای مصاحبه دکتری نرفتی. چرا ادامه تحصیل نمی‌دی؟ چرا میگی شغلمو دوست ندارم !!! 😏

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan