جغجغه

مادربزرگ می‌گفت چهل سال پیش محله ما این جوری نبود 

همه‌ی همسایه ها مثل یه خانواده بودن، هر مناسبت، عید، عروسی، عزا که می‌شد از سر تا ته کوچه همه جمع می‌شدن و یکجا جشن می‌گرفتن یا عزاداری می‌کردن. 

الان خونه‌های یک طبقه ساختمون بلند شدن و خیلی از همسایه ها از محله رفتن؛ یکی دوتایی که باقی موندن هم توی طبقات این ساختون‌ها گیر افتادن و به جز سلام و علیک اتفاقی و گاه و بی‌گاه توی پیاده روی جلوی ساختمون‌شون ارتباط خاصی با هم‌دیگه ندارن.

اما به نظر من هنوزم اون روح اصیل توی کوچه جریان داره.

دیشب یه جعبه میوه برداشتم و جلوی در خونه‌ی خودمون یه آتیش مشتی راه انداختم. 

اولش فقط خودم و خواهری کوچیکه و بچه‌های اون یکی خواهری بودیم. بعد فتح خدا دست مادربزرگ رو گرفت و اومد توی کوچه که از روی آتیش بپرن. بعد چند تا خانم با بچه‌هاشون اومدن کنار آتیش ما که از محله‌ی ما نبودن اما ما به گرمی باهاشون جوش خوردیم. بعد یکی یکی در خونه‌ها باز شد و هم‌بازی‌های قدیمی من بیرون اومدن یواش یواش تعدادمون زیاد شد. آتیش بزرگ تر شد. خمپاره و بمب نداشتیم اما همون هفت ترقه هایی که انداختیم صدای خنده‌ی یه کوچه رو‌ بلند کرد. از بین جمعیت یه دنیاااااا خاطره‌ی زیرخاکی و ارزشمند راجع به شبای یلدا و چهارشنبه سوری و عید نوروز و ... بیرون اومد که مثل موهای سفید بزرگ‌ترهای کوچه زیبا بود. 

بعد از مدتها حال خیلی خوبی داشتم. بدون فکر و دغدغه می‌خندیدم و از روی آتیش می‌پریدم. دست بچه‌های کوچیک سیگارت و هفت ترقه می‌‌دادم و سر و صدا درست می‌کردم. خانمی که از محله‌ی ما نبود بهم گفت معلومه خیلی شیطونی ... . خندیدیم و گفتم: تازه از شور و حال افتادم، وقتی کم سن بودم باید منو می‌دیدی. 

یه حرفی زد خیلی بهم چسبید. گفت: با یه آتیش همه‌ رو از خونه‌ها بیرون کشیدی. هر خونه‌ای که سر و صدا داره یعنی زنده‌ست. خوبه که آدم سرو صدای خونه‌ش باشه. 

به فتح خدا نگاه کردم که بعد از یه دوران خونه‌نشینی طولانی توی سن ۸۰ سالگی از روی آتیش می‌پرید و می‌خندید. 

با خودم فکر کردم چقدر خوبه که بقیه آدمو سر و صدای خونه‌ بدونن. 

بعد از مدتها تو سری زدن به سارای درونم، حس کردم دوستش دارم و ازش ممنونم. 

سلام سه‌رک سروصدا :دی :)))

سال نو پیشاپیش مبارک

ان‌شاءالله بهترین سال عمرت تا اینجا باشه 😊

سلام عزیز دل من 😍😘
سال نوی تو هم مبارک ان‌شاالله به آرزوهات برسی توی این سال❤️❤️❤️❤️❤️

علاوه بر دوری همسایه ها و غریبی بینشون،ساده نگرفتن دروهمی ها هم شده یک معظل.وقتی میگیم چهارشنبه سوری دورهم باشیم.همه هزارتا فکر میاد توی سرشون که وای شام چی؟آجیلیش چی؟میوه چی بخریم؟...انگار نمیشه با یه آتیش وسط حیاط یا کوچه و یه ظرف پر از تخمه سیاه و نخودچی و کشمش دور هم جمع شد

چقدر ارزش سادگی‌ها رو‌ نفهمیدیم...
چقدر حال خوب رو از خودمون دریغ کردیم... 
چه فرصتهای با هم بودنی که از دست دادیم 💔
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan