دوشنبه ۱۵ دی ۹۹
سکانس اول : معرف ازدواج بود. کنارش نشسته بودم و محو صحبتهایش با مادرهایی بودم که دنبال گزینهی مناسب برای پسرشان میگشتند و در مورد ویژگی ظاهری مورد نظرشان سفارش میکردند.
- خانم فلانی پسر من خودش خوشگله براش مهمه زنشم خوشگل باشه... خانم فلانی جان سفید باشه سایزشم بیشتر از ۴۲ نباشه قد زیر ۱۶۵ هم نمیخوام. میدونی یه فاااامیل نشستن ببینن گل پسر من چه نصیبی داره، بس که پسرم کامله😇
همین طور که اراجیف زنک توی سرم میپیچه دفتر مشخصات دخترا رو برمیدارم و ورق میزنم. هر صفحه یک دختر ، اسم، فامیل، رنگ پوست، رنگ چشم، قد، وزن، تحصیلات، شغل پدر...!!!
دقیقا عین کاتالوگ و ژورنال سفارش کالا...
به خانم فلانی که به زور از شر مادر وراج خلاص شده میگم اگر یه دختری سفید و بور با قد ۱۶۵ و وزن ۴۰ کیلو و سایز ۴۲ نبود تکلیفش چیه؟
یه نگاهی بهم میکنه و با تاسف آه میکشه...
سکانس دوم: از داخل راهرو سر و صدایشان بلند بود. آقای ه آرامشان کرد و خارج از نوبت داخل فرستاد.وقت مواجههی حضوری تعیین کرده بودم تا راست و دروغ شان دربیاید. پرونده را نگاه کردم. چند سالی بیشتر از زندگی شان نگذشته اما طوماری از شکایت علیه هم نوشته بودند. از ترک انفاق تااااا نزاع دسته جمعی... شوهر استاد دانشگاه بود و زن دانشجویش بود. خیر سرشان عاشق هم شده بودند. زن میگفت گول ظاهرش را خوردم حالا که عکس ناجورش با هزار تا دختر را برایم فرستادند میفهمم پشت این ظاهر قشنگ یک دنیا لجنزار است. شوهر با پررویی گفت خلاف شرع که نکردم صیغه بوده. وقتی در دانشگاه کلی دختر بلوند کمرباریک ریخته و تو مثل مادربزرگا میمونی خب نباید توقع داشته باشی چشمم هیچ جایی رو نبینه.
به زن نگاه میکنم زیبایی افسانهای ندارد اما زشت هم نیست. از همان هایی بوده که ملاک پوست سفید و قد ۱۶۵ به بالا و سایز ۴۲ برای انتخابش اعمال شده است. ولی خب اهل آرایش و لباس مکش مرگ ما نیست. وسط دعواها زن گوشیاش را بیرون کشید و عکس آن کسی که دوپایی وسط زندگیشان پریده را نشانم داد. از همانهایی بوده که احتمالا هیچ کدام از این ملاکها را نداشته؛ البته قیافهی اولیهاش خیلی مشخص نبود چون هیچ جای چهره و اندامش از جراحی و تزریق در امان نمانده بود. ولی خب تلاشش موفق بوده و توانسته خودش را به حدود استاندارد برساند.
سکانس سوم: برای عمل جراحی بینی خواهری همراهش بودم. بار اول دکتر کلی خرابکاری کرده بود. حالا سه برابر هزینه از جیب پدری مبارک رفته تا خرابکاریها درست شود و بینی خواهری به معیارهای استاندارد نزدیک شود.
در اتاق انتظار کلینیک نشستهام تا خواهری از اتاق عمل بیرون بیاید. کنارم یک خانمی نشسته که میگوید عمل پلک دارد. هرچی دقت میکنم پلکهایش ایراد و مرضی ندارد. میگوید میخواهم چشمهایم کشیده و درشت شود. کنار دستیاش گفت شنیدم خانم دکتر فلانی که همینجا ویزیت میکنه با لیزر رنگ پوست رو هم روشن میکنه. درسته؟ خانمی که عمل پلک دارد میگوید آررررره منم شنیدم کارش حرف نداره منم بعد از کار پلکم میخوام امتحانش کنم.
با دهن باز نگاهشون میکردم که از پذیرش صدام زدن و گفتن مریضتون از اتاق عمل بیرون اومده.
رفتم طبقه بالا خواهری نیمه هوشیار روی اولین تخت خوابیده بود. اولین چیزی که بعد از وارد شدن به اتاق نظرمو جلب کرد بوی شدید عفونت بود. تخت کنار خواهری یه زن حدود سی سال بود. دور کمرش پر از پوشک و گاز بود. چرک و خون همه جای تختش را پر کرده بود. از پرستار پرسیدم این خانم چه عملی کرده؟ گفت لیپوماتیک عزیزم. زن بیچاره رنگ به رو نداشت و مثل بید میلرزید. هرچند دقیقه با جان کندن به کمک دو نفر همراهش بلند میشد و به دستشویی میرفت. بعد دوباره با جان کندن برمیگشت و روی تخت میافتاد. از بوی بد اتاق حالت تهوع گرفته بودم. تا زمانی که خواهری کاملا هوشیار شود کنارش نشستم و در اینستاگرام دربارهی عمل لیپوماتیک سرچ کردم. با دیدن ویدیوهای عمل جراحی سرگیجه هم به حالت تهوع اضافه شد. شوهرش که برای ترخیص آمد از ذوقزدگیاش تعجب کردم. دست زنش را گرفته بود و میگفت عوضش خوشگل شدی.
خواهری که به هوش آمد گفتم هروقت حس کردی بهتری بگو از این جهنم فرار کنیم.
چند روز است که به دخترها و زنان سرزمینم فکر میکنم. به عزت نفسشان، به ارزشهایشان، به دردها و دغدغههایشان... کاش یک تریبون داشتم و سر همهی مردها فریاد میزدم حواستان هست چه بلایی سر زنها آوردهاید؟ حواستان هست که زیباییهای ذاتی که آفریدهی دست خدا بود را از آنان گرفتید و آنها را تبدیل به یک مشت عروسک یک شکل و توخالی تبدیل کردهاید؟ حواستان هست که زمین گرد است؟ فردا که دختردار شدی حواست جمع خواهد شد؛ البته اگر بفهمی از کجا خوردهای ...