دوشنبه ۲۸ اسفند ۹۶
سبزه رو وسط ترمه ی گلبهی میذارم. یک قدم میرم عقب نمای سفره رو برانداز میکنم. مثل هر سال قشنگه اما تکراری...
یه تکرار ناقص... با خودم فکر میکنم چی کم داره؟
هر چی نگاه می کنم جای خالی لعنتی رو پیدا نمیکنم...
تنگ ماهی فایتر سرمه ای رو جابهجا میکنم...
پاپیون سبزه رو میچرخونم...
سیب سرخ رو برمیدارم با پایین دامنم برق میاندازم...
سمنوی ناخنک زده شده رو دوباره پر میکنم...
اما هنوز یه چیزی کمه...
دست همه ی اهل خونه رو میگیرم و میارم سر سفره مینشونم...
بله ایراد کار همین جاست...
سفره ایرادی نداره... جای خالی تکراری کنار سفره ایراد داره...
چند سالی هست که جای خالی یک عزیز کنار این سفره توی ذوقم میزنه...
هر سال با خودم میگم سال بعد دیگه جاش خالی نیست...اما هر سال بازم جای اون عزیز مثل یه حفره ی عمیق و سیاه دلمو زیر و رو می کنه...
با خودم فکر میکنم من فقط چند ساله با امید مُردهی سال قبل و چشم انتظاری سال بعد کنار این سفره نشستم و این همه قلبم به تنگ اومده و دنیا برام تاریک شده ... توی قلب اون مردی که هزار و چهارصد ساله که موقع تحویل سال مارو نگاه میکنه و با خودش میگه شاید امسال صِدام زدن و خواستن که باشم، شاید امسال سال آخر باشه، چی میگذره؟!
شاید امسال به جای اینکه به جای خالی کنار سفرهی خودمون نگاه کنم به جای خالی سفره ی جهان نگاه کنم ... کاش بقیه هم متوجه این جای خالی بشن... ای کاش سال دیگه موقع تحویل سال هیچ جای خالی نداشته باشیم کنار سفرههامون...
عیدتون پیشاپیش مبارک...