جمعه ۲۶ خرداد ۹۶
نوجوون که بودم مخصوصا سال اول دبیرستان خعلی شر سوزوندم تو مدرسه ...خعللللیییی ؛ طوری که ناظممون از دست من خون گریه می کرد:)
البته از سال دوم به علت تهدید به خونه نشینی و تمرین آشپزی با تعویض مدرسه توبه کردمو چسبیدم به درس و مشخ...ولی نمی تونم انکار کنم که بهترین خاطراتم مربوط به همون دوران اخراجی بودنه ...
یه دفعه که یه همستر اومده بود تو کلاس (یعنی آورده شده بود) و معلم داشت از روی صندلیش جیییییغ میزد و التماس می کرد یکی بیاد کمکش و ناظممون جرات نمی کرد از جلوی در کلاس فراتر بیاید و بقیه ی بچه ها که فکر میکردن موجود بی نوا موش تشریف داره همه رفته بودن روی نیمکتا و کلا میانگین ارتفاع کلاس رفته بود بالای دو متر، من وسط کلاس نشسته بودم سیب قرمز گاز میزدم و هر هر می خندیدم(البته زیر پوستی). بعد معلممون گفت هر کی این موشه رو بگیره دو نمره به پایان ترمش اضافه میکنم ...من خنننننگ یهو از دهنم پرید خانم موش نیست همستره...بیست و اندی چشم از بالای نیمکتا و یه جفت چشم عصبانی از درگاهی کلاس برگشت سمت من :|
و صدای جیییییییغ ناظممون :یزدااااااااااان...