سه شنبه ۹ خرداد ۹۶
سرتو پایین انداختی تا جهت نگاهت جای مژه ای رو که زیر چشمم افتاده بود لو نده ...
با یه صدای امیدواری گفتی :یه آرزو کن و برش دار...
فکرم تا عمق خاطرات پر کشید...حتی تا دورترین روزایی که پشت ویترین حافظه م خاک می خورن و دارن کم کم فراموش میشن...
یه اسم روی ناخودآگاه فکرم سُر خورد ...یه اسم ممنوعه...
دلم لرزید ...مژه سر خورد و افتاد، قبل از اینکه دستم بهش برسه...
با بغض گفتم :می دونی! همه ی آرزوها برآورده شدنی نیستن...بعضیاشونو باید توی پستوی دلت زنده به گور کنی...حتی اگر قد کشیده باشن به بلندای تولد احساست...