يكشنبه ۲۱ شهریور ۰۰
در حالت عادی زمین گذاشتن کولهبار اتفاقات گذشته سخته
چه برسه به اینکه حالته عادی نباشه و کسی باشی که توی روحت یه تله یا طرحواره داشته باشی
که باعث بشه ول کن مغزت به آدمایی که در گذشته موندن اتصالی کنه
میدونم چه جونی باید بکنی تا دست و پاهات از زنجیر این آدما و فکرشون آزاد بشه
گاهی حتی انقدر قدرت نداری که این خوره رو از وجودت بیرون بندازی
اما...
گاهی لازمه آدم به یه جملهی ساده و کوتاه یکم دقیقتر توجه کنه:
تا کی؟ تا کجا؟
همین جمله سوالی کوتاه کافیه که بفهمی بلاخره یه جایی باید برای گذشته نقطه بذاری و تمومش کنی. تو تا ابد وقت نداری که بنشینی و برای گوشههای تاریک زندگی غصه بخوری. بلاخره یه جا باید تموم بشه دیگه هوم؟ به نظرت چه مقدار وقت ارزش داره براش صرف کنی؟ برای هر آدم یا اتفاقی تا کی باید خودتو معذب و متوقف نگه داری؟ تا کجا؟
آدمی که به سرنوشت تو ربط داشته باشه در حال و آیندهت باید حاضر باشه؛ اگر نیست و توی گذشته باقی مونده، پس ربطی به سرنوشت تو نداره و قرار نیست نقش مهمی در زندگی تو ایفا کنه. چیزی هم که قرار نیست تاثیر مهمی داشته باشه نباید وقت باارزشت رو برای فکر کردن بهش هدر بدی.
بعضی آدما و اتفاقات هم ارزش داره تا یه زمان و یه جایی بهشون فکر کنی و وقت صرف کنی. اونم فقط به خاطر اینکه ازشون یه درس عبرت یا تجربه یا مهارت کسب کنی تا برای ادامه راه ازش استفاده کنی، نه بیشتر.
با این فلسفه خیلی از آدمای سمی و اتفاقات ناخوشایند رو بعد از یه مدت زمان کافی میتونی از حافظه زندگیت پاک کنی. رفیق، فامیل، محبوب و...
این جوری حافظه زندگیت خالی میشه و جا برای فرصتهای تازه و احتمالا سالم پیدا میکنی.
وقتمون کمه... استفاده از جملهی ارزشمند "تا کی؟ تا کجا؟" میتونه کمکمون کنه خودمونو زودتر جمع کنیم و بساط ننه من غریبم رو ببندیم.
سادهست. اما اگر یکم بهش فکر کنی منطقیه😌😊