دوشنبه ۱۱ مرداد ۰۰
مادر بزرگم فقط دو کلاس درس خونده اما گاهی یه حرفایی میزنه
که بیشتر از هزارتا جملهی فلسفی به دل من مینشینه و منو فکری میکنه
یکی از قانونهای نانوشته و مهم مادربزرگم اینه که میگه خونهی زنده خونهایه که همیشه چای تازه دم داشته باشه
به خاطر همین هر وقت از روز که بری خونهش سماورش روشنه و چایی برات میریزه؛
چایی برای مادربزرگم حرمت خاصی داره 😅
انقدر که نوشیدن چای رو برای همهی ما هم مهم و معنا دار کرده
اگر چایی مون کمرنگ باشه میگه چیه مادر حال نداری؟ چاییت رنگ پریدهست!
اگر پر رنگ باشه میگه چه خبره مادر با عصبانیت چایی ریختی؟ یا دوست نداشتی چایی به ما بدی؟
اگر تفالهی چایی رو نگیری بعد از چایی خوردن ته لیوانتو نگاه میکنه و از روی تفاله چایی مثلا فال میگیره برات
خودش میگه خودشم غش غش میخنده 😂
اگر تفاله چاییت چوب داشته باشه و چوبش بیاد روی چایی میگه عه مهمون داری؟!
امروز براش چایی ریختم و حوصله نداشتم تفاله گیر بذارم سر لیوان
توی حال و هوای خودم غرق بودم و چاییمو یواش یواش مزه میکردم که دیدم داره روی چاییمو نگاه میکنه
گفتم چی شده فیوطی؟ خندید و گفت مهمون داری؛ یه مهمون قد بلند... 😌
به چوب تفاله بلند که روی چاییم میچرخید و میرقصید نگاه کردم و خندیدم.
زیر لب گفتم شاید تو در راه باشی جانا ! 🙂