خوب بودن یا خنگ بودن مساله این عست 😂

بعضی وقتا آدمایی رو می‌بینم که خوبن اما وقتی مردم بهشون بد می‌کنن بد می‌شن

بهشون حق می‌دم که به خاطر زخم‌هایی که خوردن بی اعتماد و محتاط بشن

گاهی خودمم فکر می‌کنم باید همین‌کار رو بکنم اما نمی‌تونم. نمی‌دونم این نتونستن از خوب بودنه یا از خنگ بودن. 

همین چند روز پیش که به یه بنده خدایی محبت کردم و ازم سوءاستفاده کرد، خواهری دعوام کرد و گفت چقدر بی سیاستی تو عاخه؟ 

چرا یاد نمی‌گیری که با همه مهربون نباشی؟ چرا انقدر رفتارت ساده‌ ست که بقیه باور نمیکنن منظوری نداشته باشی؟  

چرا صفر تا صد شخصیتت برای بقیه مثل آفتاب روشنه؟ 

چرا زرنگ نیستی؟ چرا بلد نیستی از آدمایی که دور و اطرافت هستن نفع ببری؟ والا هر کسی ندونه اصلا باورش نمی‌شه تو شغلت چیه؟! از بس که خنگی...

راست می‌گفتاااا؛ اما خب من نفهمیدم منظورش اینه که من خوبم یا منظورش اینه که من خنگم!!!؟ 

من همه‌ی اینایی که خواهری گفت هستم. به خاطر همه‌ی اینا هم ضربه خوردم. عموما هم از نزدیک ترین افراد زندگیم خوردم. اما خب این انتخاب من بوده که این شکلی باشم.

می‌دونی فلسفه‌ی من اینه که آدمایی که ذات‌شون شیشه خرده داره خوب نمی‌شن فقط شکل بد بودن‌شونو عوض می‌کنن. آدمایی که خوب هستن هم خوب بودن مثل اکسیژن برای ادامه‌ی حیاتشون لازمه. شاید در اثر ضربه خوردن شکل خوب بودن‌شونو عوض کنن اما از خوب بودن دست نمی‌کشن. دسته‌ی سومی هم هستن که هم توی خوب بودن هم توی بد بودن دست و پا چلفتی هستن. می‌خواد بد باشه گند می‌زنه، می‌خواد خوبم باشه گند می‌زنه.  

آدمی که ضربه خورده و بد شده از سه حال خارج نیست. یا خوبه داره ادای آدم بدا رو درمیاره که خیلی زود خسته می‌شه و اکسیژن کم میاره و دوباره خوب می‌شه. یا از اولشم خوب نبوده و داشته آدای آدم خوبا رو درمیاورده. خوبی براش یه نفعی داشته. حالا که نفع نداره پس رهاش می‌کنه. یا از همون دسته خنگاست. یه رفتاری کرده برعکس از آب دراومده؛ حالا گیج شده نمی‌دونه باید چه خاکی بخوره. داره سعی می‌کنه استراتژی‌شو عوض کنه تا همه‌چیز درست بشه ولی خب طبق معمول داره گند می‌زنه😂🤦🏻‍♀️

من ذاتا آدم خوبی نیستم اما انتخابم این بوده که خوب باشم. نه به خاطر اینکه نفعی برام داشته، اتفاقا همش ضرر بوده؛ به خاطر اینکه قلبم طاقت سنگینی بد بودنو نداره. اما خب همیشه توی خوب بودن گند زدم. بعد اومدم مثلا با بد بودن درستش کنم نتونستم گند زدم. قربانی اول و آخر گندامم خودم بودم و هستم همیشه. 

تحمل ندارم مرموز و دورو باشم. خیلی راحت می‌شه تا ته شخصیتمو حدس زد چون بلد نیستم دروغ بگم. هر وقت دروغ می‌گم انقدر حالم بد می‌شه که به دقیقه نرسیده لو می‌رم. البته مادری می‌گه این خنگ بودنه نه راستگو بودن. می‌گه یه خانم باید سیاست رفتاری داشته باشه تا حکیمانه و عمیق رفتار کنه. خب در این صورت من بی سیاست و خنگم. در واقع اگر یه زن باهوش و سیاست مدار از نظر مادری مثل یه چاه با عرض کم اما عمیییییق باشه من مثل یه حوض پهن ولی با عمق نیم‌مترم😂

اگر از یه نفر خوشم بیاد زود بهش می‌گم. اگر از کسی بدم بیاد نقش بازی نمی‌کنم سریع توی قیافه‌م مشخص میشه که چقدر حالم ازش به هم می‌خوره. اگر کسی به کمک احتیاج داشته باشه تا ته خودمو براش خرج می‌کنم. اصولا هم بعدش می‌فهمم ازم سوءاستفاده شده. اگر از یه نفر دلخور بشم منفجر می‌شم و باهاش دعوا می‌کنم و مثل رخت می‌شورمش. اما دو دقیقه بعد یادم می‌ره جریان چی بود و کلا در جریان کینه مینه نیستم. اگرم مقصر باشم مثل بچه‌ها می‌رم معذرت خواهی. 🤦🏻‍♀️

خلاصه با دو دوتا چهارتایی که از خودم دارم آدم بدی نیستم پس میشه گفت خوبم. حالا که خوبم چرا باید بد باشم. آیا بد بودن دیگران از نظر عقل قابل قبوله؟ اگر نیست چرا منم باید بد باشم؟  اگر زخم زدن درد داره چرا منم باید زخم بزنم؟ چه جوری خودمو توجیه کنم که به خاطر بد بودن بقیه بد بشم؟ چون به خاطر بد بودن دیگران بد نمی‌شم پس خنگم؟  

البته اگر به من باشه انقدر بی عرضه و چلفتی هستم که اگر انتخاب کنم بد باشم، توی بد بودن هم خرابکاری می‌کنم و همه‌چیز بد می‌شه. 

حالا اگر یه کار بد رو بد انجام بدی یعنی کار خوبی کردی یا کار بدتری کردی؟ احساس می‌کنم سلول‌های مغزم دارن بندری می‌زنن... 🤪

چیزی که به عنوان خوب یا بد عنوان کردید بنظرم صرفا از تعادل خارج شدن یک سری صفات در انسان هست...

اگر به همه خوبی کنی میشی احمقی که همه فکر میکنند میتونند کاری کنند که منافعشون رو تامین کنی بدون اینکه منافعت رو تامین کنند!

اینه که بعد از مدتی بر اثر ضعف در مدیریت این صفت مهربان بودن دچار سرخوردگی و افسردگی میشی... مگر اینکه خیلی خودسازی کنی که بتونی مهربونی رو به تعادل برسونی که اونم نیازمند ضربه های سخت از بیرون هست.

اونی هم که بده، بدیش یه جایی خوب هست!

ریشه خیلی از خوبی هایی که ما از خودمون سراغ داریم رو بگیری آخرش میرسی به یه ضعف :)

 

هرچند معتقدم شما هم بحث رو به سمت مباحث شناخت درمانی و طرحواره و این چیزا بردی که خیلی یک جانبه به خصوصیات آدما نگاه می‌کنه... اما تاحدودی با نظرت موافقم 
مشکل اینجاست که من توی هیچ کدوم از این قوانین نمی‌گنجم؛ در واقع من باید در اثر عوارض سوء عدم مدیریت مهربانی باید دچار سرخوردگی و تغییر روش بشم ولی نمی‌شم و این بده😁 
 چون کماکان ضربه می‌خورم کماکان ادامه‌ هم می‌دم 😂🤦🏻‍♀️

طبق قانون نیوتون، که میگه اجسام مایل به حفظ موقعیت خود اعم از حرکت یا سکون هستند... شما هم طبیعتا مایل به حرکت در جهت همین صفت ذاتی هستید تا اینکه با وارد کردن نیرویی تلاش کنید خودتون رو به تعادل برسونید..

گاهی اوقات خیلی راحتتره نقش قربانی رو بازی کنیم تا نیاز نباشه تغییر کنیم... بدترین ضربه ها رو میخوریم اما حاضر به تغییر نمیشیم، فقط با خم کردن طرز فکرمون سعی میکنیم از شدت درد کم کنیم اما هیچوقت حاضر نمیشیم برای ریشه کن کردن درد طرز فکرمون رو تغییر بدیم.

این یکی به کدوم سمت رفت ؟ :))

این دیگه خیلی سنگین بود کمر علم فیزیک و روان‌شناسی رو با هم رگ به رگ کرد 😂😂😂

آره، خودمم هنوز توی ریکاوری هستم :))

دکتر گفت دیگه نباید از این بحثا کنی وگرنه آسیب جدی به ستون فقراتت وارد میشه

😂😂😂👌🏻
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan