چهارشنبه ۸ بهمن ۹۹
قدیمیها همه چیزشان یک رنگ و بوی دیگر داشت. دنیایشان مثل دلهایشان ساده بوده؛ حتی گرفتاریهایشان هم یک جورهایی جذاب و کمیک بوده؛
اگر عکسهای زیر خاکی مادربزرگهایمان که رنگ و رویش زرد شده اما هنوز هم بوی صمیمیت میدهد را یک نگاه بندازیم کلی حرف برای گفتن دارد. همین دیشب لابهلای آلبوم های پاره پورهی مادربزرگ یک عکس عتیقه پیدا کردم که باعث شد بعد از مدتها صورتم با لبخند کش بیاید. فتحخدای جوان با آن نگاه بی اعصاب با اهل و عیال جلوی عکس ضریح امام رضا ایستاده بود؛ کنارش فیوطی بانو با یک چادر گل گلی سفید ایستاده بود و محکم رویش را گرفته بود و عوضش پر و پاچه را از پایین بیرون ریخته بود. دو جین بچه هم زیر دست و پایشان ریخته بود که با تعداد بچههای حال حاضرشان جور در نمیآمد.
پرسیدم: عزیز جون این همه بچه توی عکس شما صاحابشون کیه؟
او هم صورت از خنده کش آمد و گفت: این دو تا پسرا که کچل کردن داداش کوچیکام اکبر و ممد، اینم پسر همسایهست اسمش یادم رفته. این دوتام بهرام و عباس (داییهام) این دختر تپله که چسبیده به پای من مامانته. این دختره که کنارش وایساده فرزانهست(خواهر خودش) اون پسر بچه کناری هم بچهی عکاس بود با ممد دوست شده بود اومد تو عکسمون. اون موقعها این قرتی بازیای الان نبود که!مسافرتا دسته جمعی بود، عکسا دسته جمعی بود؛ هفت پشت غریبه توی خاطراتت ثبت میشد خیلیم راضی بودی... والا
میگم؛ خب اون دختر بچه کوچولوئه که موهاشو دم خرگوشی کرده و بغل فتح خداست کیه؟
میزنه زیر خنده میگه : اون دختر نیست علیه( دایی کوچیکم علی)
با چشمای ورقلمبیده به عکس نگاه میکنم و میگم عه واااا این دایی علی بنده خدا رو چرا این شکلی کردی؟ پیرهن دخترونه و موهای دم خرگوشی چی میگه؟
میگه : خب مادر جان بچه آخر بود دلم میخواست دختر باشه تمام لباسا و وسایلشو دخترونه خریدم بعد که به دنیا اومد دیدیم دختر نیست غم دنیا به دلم نشست دیگه منم حوصله دوباره زاییدن نداشتم با همون فرمون اینو دخترونه بزرگ کردیم تا پنج سالگی شبیه دخترا بود داییت.
با تعجب به عکس دایی علی نگاه میکنم و زیر لب میگم: این همه مو داشته چرا الان کچله پس؟
میگه: بچهم زلف داشت شهلا ؛ یه بار بدجور مریض شد زن همسایه گیر داد جنبل جادوش کردن به زور برداشت پیشاب پسر نابالغ سرور خانم رو روی سرش خالی کرد بچهم کرک و پرش ریخت.بعدشم فتحاله خان یک فصل مفصل منو زد که چرا بچهمو ناقص کردی دیگه کی زن این میشه!
حالا هر چی من سعی میکنم جلوی خندهام رابگیرم قیافهی محزون عزیز جون که یاد مشکلاتش افتاده نمیگذارد. با خودم میگویم خوش به حالشان ای کاش مشکلات الان ما هم شبیه مشکلات توی این عکس زرد و رنگ و رو رفته بود. همین قدر ساده همین قدر خنده دار...