جمعه ۱۶ آبان ۹۹
گاهی فکر میکنم دنیا داره با سرعت عجیب و غریبی جلو میره یا اینکه من دارم توی زمان به سرعت جلو میرم و احساس بیگانگی میکنم؟
ای کاش میشد توی دوران کودکی زمان متوقف میشد
همون روزا که موهامونو مدل کاسه ای کوتاه میکردن و یه دست لباس مهمونی بیشتر نداشتیم.
همون روزا که گیلاس رو مثل گوشواره روی گوشم آویزون میکردم و کفش پاشنه بلند مادری رو به زور پام میکردم و از هر سه قدم دو قدم سکندری میخوردم و بی نهایت احساس شاخی میکردم😂
همون روزایی که برخلاف دخترای دیگه محله اصرار داشتم با پسرا فوتبال بازی کنم و توی دعواهاشون شرکت کنم و حتی وقتی انگشت کوچیکه مو شکستن سرتق بخندم و بگم درد نداشت بعدم با همون دست ناقص شاپلاق بخوابونم تو گوششون و حس مافیا داشته باشم 😈
همون روزایی که دنیا انقدر ساده بود که روسری مشکی مامانمو از پشت گردنم گره میزدم و چاخانکی میگفتم موهام بلند شده اصلا هم فکر نمیکردم اون روسری هیچ شباهتی به مو نداره و بچههای اسکول محله هم کف و خون میبریدن و منو یه دختر جادویی میدونستن که یه شبه موهاشو بلند کرده😁
همون روزایی که انقدر خنگ بودم که وقتی پسرک همسایه که تازه الفبا رو تموم کرده بود اسممو روی کاغذ نوشت و زیرش نوشت دوستت دارم ؛ منم چون سواد نداشتم برگه رو بردم دادم به مامانم برام بخونه که باعث شد دیگه اجازه نده با پسرا بازی کنم. تازه من بازم نفهمیدم که منظور طرف چی بوده و احتمالا این جمله نشون میداده که اون دوست داره من توی تیم فوتبالشون باشم 🤦🏻♀️🤔 به خاطر همینم از واکنش مادری کلی تعجب کردم😂
همون روزایی که فکر میکردیم خارج یعنی خیابون و وقتی میگفتن دایی عباس رفته خارج زندگی کنه من هر شب به خاطر اینکه دایی عباس توی خیابون زندگی میکنه غصه میخوردم.
اون روزایی که زندگی ساده و رنگی رنگی بود درست مثل کارتونی. که البته خب کارتونای دوران ما هم با کارتونای الان خیلی فرق داره👻
نه که مشکل نباشه. میدیدیم اشکای مادری رو ، توی گچ بودن دست و پا و صورت پدری رو ، دائم خونه عوض کردن و هی کوچیکتر شدن خونهمون و فروختن چیزایی که دوستشون داشتیم بدون جایگزین کردن یا برگشتشون و... اون روزا هم زندگی سخت بود مثل الان ؛ اما اون روزا ما خر بودیم. حالیمون نبود دور و برمون چه خبره. برای خودمون خوش خوش شلنگ تخته میانداختیم و تنها غصه مون ناراحتی قلبی داشتن میزوگی (رقیب سوباسا) توی کارتون فوتبالیستا بود.
میگم سختیای زندگی که دست ما نیست ولی کاش نگه داشتن سن توی یه مقطع خاص دست ما بود. یه جوری که همیشه خر میموندیم. که کمتر درد بکشیم حداقل🥺