تربت

ساعت چهار صبح با پاهای ورم کرده و جوراب‌های پر از گل و لای رسیدیم به کربلا

خواستیم برویم به سمت حرم، جمعیت قفل بود.

یک راست به سمت اسکان رفتیم. اذان صبح به خانه‌ی ویلایی شیخ احمد رسیدیم. 

عمارت‌ دو طبقه ی شیک و اعیانی بود.

یک کوه جوراب و چادر گلی جلوی در پذیرایی گذاشتیم و چون دلمان نیامد زندگی شان را کثیف کنیم همان‌جا جلوی پله ها روی موکت خوابیدیم. ساعت نه صبح با صدای ضجه ‌ی زن شیخ احمد از خواب پریدیم. توی صورت خودش می‌زد که چرا اینجا خوابیدید؟ 

سریع حمام را گرم کردند. هیچ کس پیش‌قدم نمی‌شد. همه‌می‌خواستند خاکی و ژولیده به زیارت بروند. 😭

از آقایان کاروان خبر رسید مسیر منتهی به حرم هنوز قفل است و تا نیمه شب شاید نتوانیم برویم پابوس ارباب.

بچه‌ها راضی شدند برویم حمام. با یکی دو نفر دیگر شروع به جمع کردن خاک و گل ها شدیم. جوراب‌هایی که گل‌شان خاک شده بود داخل پلاستیک می انداختیم که دوربیندازیم.دختر صاحبخانه هراسان آمد و گفت: پیاده بدون کفش آمدید؟ گفتیم بله. 

جوراب‌ها را از دستمان گرفت و گفت دور نیندازید خاکش تبرک است. 

نزدیک ظهر گوسفند زمین زدند و در هر دو امارات( زن‌ها و مردها جدا اسکان داشتند) سفره انداختند از سر تا ته سالن بزرگ خانه. نهار کباب بود. پنج نفر در حیاط نشسته بودیم و جلوی‌مان تشت‌های پر از چادر بود. بغض گلوبم را گرفت و گفتم. کربلا گوشت ذبح شده نمی‌خورم من...

انقدر گریه کردیم که رمق از دست‌هایمان رفت. تا پایان نهار معطل کردیم. وقتی سر و صدای جمع کردن سفره به گوش رسید بلند شدیم و داخل رفتیم. دیدند نهار نخوردیم روح‌شان داشت از ناراحتی از بدن‌شان خارج می‌شد. 

رفتیم از آشپزخانه پنیر آوردیم. با ته مانده‌ی نان داخل سفره نان و پنیر خوردیم و دلداری‌شان دادیم. یکی‌شان پرسید نکند چون نهار گوشت بود نخوردید. سکوت کردیم. همه زیر گریه زدند.😭

عین هفت روزی که آنجا بودیم برای ما پنج نفر جداگانه غذای بدون گوشت درست کردند.😔

 

می‌گویند راه کربلا را بسته‌اند امسال... می‌کشی مرا حسین😭😭😭

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan