پنجشنبه ۱۲ تیر ۹۹
چشماش روی ستارههایی که توی قاب پنجره چشمک میزنن قفل شده.
صورتش هر از گاهی با حرکت پرده ی توری که همراه باد ملایم تیرماه میرقصه پنهان میشه و دوباره زیر نور ماه میدرخشه
به ساعت نگاه میکنم و میگم بخواب دیگه دو شد...
تلخ میخنده میگه خودت چرا نخوابیدی؟
میگم خوابم نمیبره... هر شب همینطورم
چشمش روی هلال ماه میچرخه و میگه شنیدم هر وقت خوابت نمیبره یعنی یکی داره بهت فکر میکنه🥺
یه جوری بلند میخندم که خودم سریع جلوی دهنمو میگیرم🤫
با دلخوری میگه کجاش خنده داره؟
میگم بابا جان شاید تو مکش مرگ ما باشی و هزار نفر بهت فکر کنن اما هیچ اسکولی مغز حمار نخورده هر شب این ساعت به من فکر کنه 😂😂🤪🥴👻
با جدیت میگه راست میگی دقت نکرده بودم توم بیداری!!! پس فرضیه کلا رفت رو هوا ☹️
به خاطر همین صداقتش انقدر دوسش دارم😁