جمعه ۲۳ شهریور ۹۷
خواهری بزرگه همیشه مبدع حرکتهای خیراندیشانه توی خونهی ماست. هربار دیدیمش یه ایدهای تو سرش بوده که یه تیکه از زندگیشو ببخشه بره😐 از پس انداز حساب بانکیش گرفته تااااا عروسکای اتاق بچههاش...
امرز صبح دیدمش که با همراهی جناب داماد تو پارکینگ داشتن برای چپوندن یه کیسهی پارچهای بزررررگ توی صندوق عقب ماشین قراضهشون تلاش چشمگیری میکردن به شوخی گفتم کدوم بدبختی رو کشتید انداختید توی گونی دارید میبرید چال کنید؟ خندید سر گونی که هنوز بین زمین و هوا بود باز کرد. یه عالمه عروسک تقریبا نو زد بیرون...عروسکی که چند وقت پیش من کلی پول داده بودم برای دخترش خریده بودمم بین شون بود😐 ناراحت شدم گفتم داری میریزی دووووووووور 😳😳😳😳😳
بازم خندید و دوتا بروشور بهم داد...نیم ساعته نشستم زل زدم به بروشورا هی بغض میکنم هی بغض میکنم هی بغض میکنم...
حوصلهی شرح قصه نیست ...ببینید...اگر خواستید مشارکت کنید طرح قشنگیه😊