پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۷
اساسا اگر قرار باشه یه ضدحال حسابی بهت بخوره هر کاری هم برای قرنطینه کردن خودت انجام بدی هیییییچ تاثیری نداره ...
امروز از صبح که بیدار شدم دلم مثل چی شور میزد همیییین جوری توی معده و رودهم رخت میشستن ... از اونجایی که به شدت به حس ششم خودم اعتماد دارم گفتم الان اگه پامو از خونه بذارم بیرون یه بلایی سرم میاد به خاطر همین یه صدقه گذاشتم کنار و تمام برنامه هامو کنسل کردمو بست نشستم روی کاناپه عینهون یه تیکه پلاستیک تکون نخوردم...فقط در موارد معدودی برای استفاده از دشوری یا موقع نهار از جام بلند شدم. ولی خب میگم که بخواد بیاد میاد حتی اگر سنگ ریزه بشی بری زیر دریا :)
ظهر اومدم یه چرت کوچک بزنم چشمامو که باز کردم دیدم ای دل غافل گردنم شده عین تیرآهن سفت... تمام عضلات و رگ و ریشهم خشک شده بود حالا جیغ نزن کی جیغ بزن بنده خداها اهل خونه مادری یه طرف میدوید پدری یه طرف، به ضرب آمپول و پماد و ماساژ یکم آروم گرفتم اما همین که اومدم ریلکس ولو بشم یهو یه چیز قهوهای خاکی بال بال زنان از کانال کولر پرید پایین و مستقیییییم روی شکم من فرود اومد و با پاهای زبر و چندشش شروع کرد روی من قدم زدن -_-
خلاصه دوباره شونصد متر پریدم هوا و از اول جییییییغ و گردنه دوباره گرفت. پدری اومد لطف کنه یه پیفپاف کامل روم خالی کرد... خواهری هم با دمپایی حمله کرد ولی به جای سوسک محترم منو کبود کرد...
دلتون نخواد الان با گردن گرفته و ریه های پر از پیفپاف و بدن کبود افتادم روی کاناپه و دارم فکر میکنم بازم خدا رحم کرد صدقه گذاشتم و موندم خونه وگرنه حتما میرفتم زیر تریلی گوشت چرخکرده میشدم... -___-