سه شنبه ۴ ارديبهشت ۹۷
می توانی مرا بکشی
تمام سلولهای بدنم را از هم تجزیه کنی
یا حتی زنده به گورم کنی
هیچ مقاومتی نخواهم کرد...
ولی به رویاهایم کاری نداشته باش
تخیلم را از من نگیر لطفا...
من بدون تخیل مثل هشت پای بدون پا هستم
یا کشتی بیبادبان... یا رودخانهی بی آب...
یا ماهی کوچک قرمزی که از آغوش اقیانوس بیکران بیرون افتاده و بستر شن های نرم ساحل برایش از هر تیغ برنده ای کشندهتر ست... همان شنهای نرم و مهربانی که من وتو پاهایمان را بی کفش رویش رها میکنیم تا لذت لمسشان را بچشیم...
مثل اینکه یک گل را از شاخه بچینی و زیباییاش را به یک عزیز هدیه بدهی ولی عمر چند هفتهای گل بیچاره را به چند ساعت تبدیل کنی...حتی شاید کمتر از آن هم دوام بیاورم تازه اگر در گلدانی پر از آرزو بگذاریام...
اگر میخواهی سهرک را بکشی اصلا به هیچ شئ برنده و تیز یا شلیک کنندهی سربی احتیاج نداری...
تنها بیا و خیال پردازیهایش را بردار و ببر...
به او بگو حق نداری خیالبافی کنی حق نداری با تخیلت هزار هزار غصهی درام و رمانتیک و جنایی و هیجانی در بیداری و خواب بپردازی و در میان آنها زندگی کنی...
او را از دنیای آبنباتی خیال بردار و بیاور صاف بینداز وسط دنیای واقعی...بین همهی منطقها و اعداد و ارقام و چهارچوبهای خشک فلزی عقل...آنوقت بنشین و ذره ذره متلاشی شدنش را تماشا کن...هیچ کار دیگری هم لازم نیست بکنی...هیچی...
تضمین میکنم که از یک هشت پای بدون پا،کشتی بی بادبان رودخانهی بی آب یا حتی ماهی بیرون افتاده از اقیانوس هم زودتر تلف خواهد شد...