يكشنبه ۱۹ آذر ۹۶
به شخصه دارم از خودم قطع امید می کنم:/
خب این چه وضعشه؟
چرا هیچیم مثل دخترای هم سن و سالم نیست؟
این سوالو شیش صبح امروز خطاب به خودم جلوی آینه پرسیدم
خودِ رنگ پریده ی صورت اصلاح نکرده ی زیر چشم سیاهی که علیرغم تداوم بی وقفه ی استغراق توی کتاب و جزوه و درس و کوفت و زهرمار طی چند سال اخیر زندگیش، آدم نشده و هنوز به طرز خودآزارنده ای غیرآدمیزادی زیست میکنه :/
خب چه مرگته؟
چرا انقدر خودآزاری؟
چرا نمی تونی راحت زندگی کنی؟
چرا باید حتما یه چیزی گیر بیاری که خودتو توش گیر بندازی و زجر کش بشی؟
چرا مثل بقیه دخترا تو فاز لباس گل گلی خریدن و ست کردن لاک و رژ لبت نیستی؟
چرا دنبال جمعای دوستانه و شلوغ کاری و دورهمی و درد و مرض نیستی؟
چرا دوست پسر نداری یا حداقل مثل دخترای هم شکل خودت مذهبی، دنبال ازدواج و جهاز و لباس عروس و کوفت نیستی؟
چه مرگته؟
تو چه جور دختری هستی؟
ازت بدم میاد لعنتی...
بمیر...
بعله بعد از تقدیم این همه قربون صدقه به خود گرامم کیفمو روی دوشم انداختمو از خونه زدم بیرون تا بعد از دو شب بی خوابی به ضرب چایی و قهوه و کافی میکس و درد و مرض برای جویدن کتاب و جزوه و قانون و رای وحدت رویه، برم همه ی محتویات ذهنمو روی برگه ی آزمون خالی کنم و برگردم …
و بعدش برگردم خونه تا بازم به خودکشی تدریجی ادامه بدم و برای آزمون بعدی آماده بشم ...
و...
ای خدا بکُش راحتم کن :(