پنجشنبه ۱۶ آذر ۹۶
چند روز پیش مادربزرگی نماز استغاثه ی بارون می خوند...
مادری میگفت امسال آسمون قهرش گرفته انگار…
.
.
.
انگار یک نفر با سر انگشت با شیشه ی پنجره ی قدی اتاقم ضرب گرفته، پرده رو کنار می زنم...بارونه!
داره روی سر زمین نقل بی رنگ می ریزه
خودش اما گریه می کنه...دل ابرا تنگه
درختا برگ زرد به زمین تعارف میکنن که اشکای آسمونو از صورتش پاک کنه...
منتظر هدیه ی تولد بودم از عصر...یه هدیه ی خاص!
ممنونم خدا :)