جمعه ۲۸ مهر ۹۶
یه جمعه ی داغون به جمعه ای میگن که تو کلی برنامه ریزی کرده بودی براش ... از درس خوندن گرفته تا انجام کارای عقب افتاده و...
بعد یهو صبحش با سررررردرد میگرنی عجیبی از خواب بلند شی و تمام بدنت از شدت درد کوفته شده باشه طوری که انگار یه لشگر آدم تا جایی که می خوردی کتکت زده باشن...آب ریزش بینی و گلو درد و چشم درد و اینام چاشنیش باشه و باعث بشه مثل یه غورباقه در حال کش اومدن بچسبی به رختخوابت ...
چی این وضعیت رو تکمیل میکنه؟ خب معلومه مادری که بی خبر از حالت بیا تو اتاق از تنبلی تو و لنگ ظهر شدن و موندن کارات و هزارتا کوفت دیگه غر بزنه و بگه چرا بلند نمیشی پس؟
عِی خدا ...بمیریم راحت شیم از این زندگی...