پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۶
دستامو شستم داره ازشون چیک چیک آب میچکه
از کنار پدری رد میشم
یهو کرم درونم یقه مو میگیره که حیفه قطره ها بریزه زمین
بذار بریزه رو صورت یکی ؛ )
پدری که تو عالمه خودشه یهو از جا میپره و میگه مگه عازار داری بچه؟ چرا آب می پاشی؟
بعدم که لبخند موذیانه ی منو میبینه اخم می کنه
مادری میاد ازش دفاع کنه میگه الان زیگیل درمیاری بچه
پدری با لب و لوچه ی آویزون میگه اونی که بهش آب بریزی زیگیل میزنی گربه ست :|
مادری مثلا اومده جمع کنه جریانو :عه؟خب توم کم از گربه نداری که! یه سره بالا سر تنگ این ماهیا وایسادی:/
پدری :دست شما درد نکنه:/
مادری :عصلن تقصیر این دختره ست عازار داری مگه خب نکن دیگه!
کرم درونم منفجر شد عصلن...