پنجشنبه ۲۶ اسفند ۹۵
بهم گفته بود نرو از این طرف متلاشی میشی...
منم خواستم نرم... اما انگار خودشم می خواست برم...
چون مجبورم کرد همون راهی که گفت نرو برم...
حالا متلاشی شدم...
این حالت وقتی پیش میاد که ظرفیتت کمتر از چیزی باشه که میخوای
من ظرفیتم کم بود...
در واقع یه کاسه ی چینی کوچیک ترک خورده بودم که آرزوی دریا شدن داشت ...
حالا بعد از یه طوفان حسابی نه تنها دریا نشدم، بلکه تک تک بلورای دلم متلاشی شد و ریخت زمین؛ و دیگه هیچ وقت مثل اولم نمیشم حتی اگر ماهرترین چینی بندزن دنیا ترمیمم کنه...