serek
پنجشنبه ۱ شهریور ۹۷
از دیروز که به چالش دعوت شدم صد بار اومدم بنویسم. هر صدبار دیدم قلمم لالتر از همیشه زل زده تو چشمام و با لجبازی همراهی نمیکنه...اعتراف میکنم اولش که رفتم پست صالحه رو خوندم لُنگمو پهن کردم و کاسه ی چه کنم چه کنم دست گرفتم...عاخه حتی اگه تمام کتابایی که توی عمر ۲۵ سالهم خوندم رو روی هم بگذارم به غنا و ارزشمندی لیست کتابهای خیلی از بچههایی که توی چالش شرکت کردن نمیرسه.کلی زور زدم و با ارفاق و احتساب کتابایی که نصفه خونده بودم یا فقط تحلیل یا خلاصهشونو خونده بودم یه لیست بلننننند بالا از کتابای فلسفی و غیر فلسفی و قلمبه سلمبه ردیف کردم. مثل مجموعههای فقهی وفلسفی تاااااا آثار شهید مطهری وشهید آوینی ودکتر شریعتی و رمانهای ادبیات جهان و ادبیات فراسی ودفاع مقدس و حتی رمانهای تخیلی مثل هریپاتر😍(که یه پست هم چند وقت پیش راجع بهش نوشتم)... تازه داشتم از این لیست حجیم لذت میبردم که یاد حرف صابچالش افتادم که نوشته بود چرا واقعا کتاب میخونیم؟ برای درست کردن اینطور لیستها؟برای پز دادن توی صفحههای مجازی؟ یا برای آبیاری جوانهی روح نیازمند خودمون؟
این شد که لیست بلندبالا رو پاک کردم و چهار زانو نشستم روبهروی کتابخونهی دراز و چهارشونهی عزیزم و زل زدم به ردیف کتابهایی که شونه به شونه هم نشسته بودن و اونا هم زل زدن به من... یه نیم ساعتی همه در سکوت به هم نگاه کردیم...
برام خیلی سخت بود که بگم کدومشونو بیشتر دوست دارم. کدومشون برام لحظهی نابتری خلق کردن.کدومشون تاثیر گذارتر بودن یا نقطهی عطف زندگیم محسوب میشدن...واقعا سخت بود انگار که یه مادر بخواد بگه کدوم یکی از بچههاشو بیشتر دوست داره.دقیقهی سی و یکم اومدم بلند بشم که یهو یه چیزی توی ذهنم جرقه زد.
بعضی مفاهیم سادهتر از اونی هستن که لازم باشه انقدر باهاشون کشتی بگیریم و زور بزنیم تا کشفشون کنیم...مثل نقاط عطف زندگی که لازم نیست ما خلق شون کنیم بلکه ارزششون به اینه که خودشون انتخاب میکنن کی ایجاد بشن و همین غیره منتظره بودنشون باعث میشه عطف کننده باشن...لازم نیست ما کتابی رو انتخاب کنیم که زندگیمونو به قبل و بعد از خودش تقسیم کنه.اون کتاب خودش زمانی که باید بیاد میاد...مثل یه کتاب کوچیک و کم حجم که ممکنه هیچ کتابخوانی نه تنها اونو جزو لیست مفاخر مطالعاتش ذکر نکنه بلکه حتی عنوانشو هم نشناسه، اما دقیقا همون کتاب نقطهی عطف زندگی من بود. خیلی بیشتر از اینکه از لحاظ تئوری و نظری به دردم بخوره وارد متن زندگیم شد و عملا فکر و روش و حسم رو عوض کرد.سال دوم کارشناسی توی اردوی زیادتی قم_جمکران توی اوج به هم ریختگی فکری و روحی بودم که یه کتاب کم حجم حدود پنجاه_شصت صفحهای توی پک فرهنگی که بهمون دادن به دستم رسید. عنوان دقیقش یادم نیست (چون بعدا وقف در گردش شد و رفت تا شاید عطف زندگی یکی دیگه بشه) راجع به نماز بود، نماز در سیره و زندگی امام خمینی و بعضی عرفای دیگه. از لحظهی خوندن آخرین صفحه تا یک هفته توی خلسه بودم و بعدش به خودم اومدم و دیدم رنگ و بوی نگاهم به مقولهی عشق به خدا عوض شده و... راستش تحولاتی که ایجاد شد رو دوست ندارم بنویسم...شایدم نمیتونم بنویسم. برای گفتن همینقدر کافی که ۴۵۰ درجه فارنهایت گرم شدم وخیلی چیزا با همین پنجاه_شصت صفحه توی فکرم پخت و جا افتاد.
نتیجه:این همه روده درازی کردم که بگم لازم نیست اسم یه ابَرکتاب رو حتی برای چنین چالشی برد. یه کتاب کم حجم و گمنام هم میتونه انقدر مهم باشه که کاندید بهترین بودن بشه، اگر واقعا هدف از کتابخوندن خود آدم باشه.
و اینکه چقدر خوبه که یه سنت زیبای فراموش شدهی فرهنگی به اسم وقف در گردش رو دوباره راه بندازیم...خیلی حرکت قشنگ و جذابیه.
پ.ن: با تچکر از استاد نئوتد و صالحه بانو برای ایجاد و دعوت به این چالش. ببخشید که به خوبی شما ننوشتم😊😁
پ.ن۲: حذف شد 😂😂😂😂
پ.ن۳: یه وقت از متن من برداشت نکنید که منظورم اینه که بچههایی که لیست یه عالمه کتاب خوب و عالی نوشتن رو زیر سوال بردم یا گفتم که دارن پز میدنااااااا...اصلا هدف چالش معرفی چنین کتابهای ارزشمندی بوده و هست...دلیل اینطوری نوشتن من شاید اینه که اگرم میخواستم لیست کتابای اثرگذار زندگیمو بنویسم هرگز لیستم به غنا و ارزشمندی بقیه نمیشد پس بنابر بضاعت خودم نوشتم...همین😊