تووووووووو

بایدم این طوری باشه...

بایدم تو با همه ی دنیا فرق داشته باشی

که بتونی با یه نگاه تا ته ته حرفای نگفته مو بخونی...

که با یه لبخند درجه ی آرامش توی خون منو برسونی به هزار...

که کهکشان چشمات قصه ی هزار و یک شب شبای بی خوابی باشه...

که دستات تکیه گاه موج موج سختیای دنیا باشه...

بایدم این طوری باشه...

بایدم هر آدمی یه دونه تو توی زندگیش داشته باشه 

وگرنه که زندگی خیلی خالیه...

و آدما خیلی غیر قابل اطمینان...

و لحظه ها خیلی کسل کننده و بیخود...

و بودن و موندن بی هدف و بی سبب...

تو از اون بایدایی هستی که خیلی بایدی 

نه از جنس شاید و حتی و اگر و گویا و...

خود خود باید...

به همون اندازه که باید...

تو به همون اندازه ای که باید باشی هستی...

مثل هیچکس...

خود خودت...

مرسی که هستی 

به همین غلظت:) 


خالی ...

یه روزاییم هست که کاملا عادیه...

صبح خیلی عادی از خواب بیدار میشی 

خیلی عادی مسواک می زنی

خیلی عادی صبحانه می خوری

خیلی عادی لباس می پوشی

بعدش از خونه می زنی بیرون و طبق برنامه می ری دادسرا

توی راه هنسفری رو می چپونی توی گوشت و همون آهنگای عادی هر روزه رو گوش می دی

خیلی عادی زل می زنی به جدولای سبز و سفید کنار خط ویژه

خیلی عادی با خانم دادیار شعبه سلام و علیک میکنی 

خیلی عادی پرونده می خونی و چندتا قرار می نویسی

خیلی عادی از صدای داد و فریاد ارباب رجوع بیرون شعبه تنت می لرزه 

خیلی عادی دفتر حضور و غیاب کارآموزان رو امضا می کنی و از دادسرا میای بیرون 

خیلی عادی از کنار اتوبان قدم زنان به سمت ایستگاه brt راه می افتی و

 با خودت فکر می کنی چقدر غیر عادی از درون خالی و بی معنا شدی…


غزلانه های یک دختربچه

آخر این قصه قشنگ ست...بخواهی یا نه!

آسمان از نگه عشق پر ز رنگ ست...ببینی یا نه!

من در این فال تماما رخ تو می بینم،

قرعه ی عشق به نام دلِ تنگ ست...بگویی یا نه!

غصه ی تلخ نگاه این چشم،

قصه ی یک دل سنگ ست…بخوانی یا نه!

سالها می گذرد یک خبر از عشق نشد،

جگر این دل بی تاب چنگ چنگ ست...بیایی یا نه!

غزلی آمده بر لب که بخوانی آن را،

حال شاعر به هوایت سخت تنگ ست…بخوانی یا نه!

احوال فلک بی رخ ماهت خوش نیست،

بی تو هر گوشه ی این چرخ به جنگ ست...بخواهی یا نه!

من در آخر قدم بیت تو را می جویم،

جوشش بستر واژه گوش به زنگ ست...بخندی یا نه!


یه گاز کوچولو لطفا...

 یه کیک یزدی رو توی مشتت محکم گرفتی و تلو تلو می خوری و از جلوم رد میشی...طبق معمول سکندری می خوری و تالاپ می خوری زمین منو نگاه می کنی نیشتو باز می کنی و چهارتا برنج ریزی که روی فک بالات دراومده نشونم می دی، یه گاز به کیک یزدی له و لورده ی تو دستت می زنی و بلند میشی دوباره تلوتلو زنان میری سمت میز عسلی که ظرف میوه رو بریزی به هم...از پشت می پرم رو سرت و میگیرمت، آب دهن آویزونت رو می ریزی روی پام، میام لپتو گاز بگیرم خواهری رو میبینم که داره چشم غره می ره؛ میخندم و به چلوندن بسنده می کنم...یکم که فشارت می دم صدات درمیاد و با اخم چنگ می ندازی به موهام ... بلندت می کنم چرخ چرخ چرخ چرخ می زنیم و دوتایی سرمون گیج می ره و ولو میشیم روی زمین...صدای خنده ی من ...صدای ذوق تو ... خوشبختی یعنی همین



_برشی از خاطرات یک عدد خاله_ 


به عکس روی جلد فیلم خیره می شود و پست می گذارد

خواهر داشتن یکی از خوبیاش اینه که دوتایی می نشینید تو تاریکی فیلم ترسناک می بینید بعدشم دوتایی مثل چیز می ترسید بعدشم تا صبح ور دل هم وسط پذیرایی می خوابید و با صدای شیر آب حمام که بی هوا باز می شه هر دو قالب تهی می کنید و دهن تون رو ده متر باز می کنید و جییییییغ می زنید عاخرشم با هم از جانب پدری دعوا می شوید و یواشکی به خنگ بودن خودتون کرکر می خندید... :)))


پ.ن:فیلم Annabelle creation  محصول ۲۰۱۷ آمریکا به کارگردانی دیوید اف سندبرگ به دوستانی که اهل فیلم ترسناک هستن توصیه میشه :) البته توصیه بعدی اینه که شب نبینید تنها هم نبینید... هممممم عاهان یه توصیه ی دیگه ، اگه از اینایی هستید که بعد از فیلم ترسناک سندرم ترس از سایه ی خود می گیرید هم نبینید :) 


بسته به یک تف عست و بس...

موهام به درجه ای از عرفان رسیدن که هر چند ثانیه به صورت گروهی مثل برگ خزون می ریزن ...حجم موهام به یک سوم تقلیل یافته و به فکر کچل کردن افتادم :/

صبحی مادری داشت موهامو می بافت یکم زیادی خشانت به خرج داد به موهام برخورد یه دسته ی عظیم قهر کردن افتادن :|

میگم نکن مادر من نکن...من اینا رو با تف چسبوندم :(

کار به جایی رسیده که نفرین حلال نکردن شیرشو ازم برداشته و میگه برو از ته پسرونه بزن این بی نواها رو، کچل می شی می مونی رو دستم :/

بعد از ظهری بچه ی خواهرم اومده بالای سرم وایساده هی فوت میکنه بین موهام ... میگم چی کار میکنی خاله؟

 میگه خاله میخوام ببینم تف موهات خشک بشه با فوت من می ریزه؟

۱ ۲
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan