وجدان جان ساکت لطفا...

یکی از تکنیک های وجدان در مواقعی که می خوای کل روز درس خوندن رو بپیچونی و با خواهرات وقت بگذرونی اینه که کتابو به حالت افقی دستت بگیری و انگشت اشاره رو هم بین آخرین صفحه ی مطالعه شده در دیروز حایل کنی و در تمام لحظات این بی نوا رو همراه خودت حمل کنی ... این جوری هم درس نمی خونی هم احساس می کنی داری درس می خونی یا قراره به زودی بخونی؛ وجدانتم کمتر درد میگیره…


پ.ن:گفتم وجدان یاد میانمار افتادم... حیوان با حیوان این طوری رفتار نمی کنه که انسان با انسان... برم گریه کنم...


همونی که از "زگهواره تا گور دانش جوییدن"خسته شده است

_قرار بود این تعطیلیا برام وقت بذاری :(

_می دونم اما خونه شلوغه... الان تمرکز ندارم

_گفتی آخر شب که خلوت شد میای :(

_عاره اما سردرد گرفتم

_سردردتو که با قرص حل کردی:/

_نه هنوز یکم درد میکنه

_داری بهونه میاری؟جا زدی؟

_دیگه دارید پررو میشید...

نگاهش را از جزوه ها و کتابهای شاکی از تنبلی صاحب شان برمیدارد و چراغ را خاموش میکند...


بارونیم طوفانیم ویرونه تم

تابستون نیمه جون شده...

صدای پای پاییز میاد...

از شوق دیدار با فصل عاشقانه ی بارونی بی تاب شدم...

بی تاب...



بدخوابی جات

خب برادر من! آقای محترم! داداچ! ...هرچی که هستی

شونصد میلیون دادی باند بستی هیولا که از ماشینت با در بسته صدای دیسکو درمیاد و وقتی از خیابون رد میشی تا شیش دقیقه بعد ساختمونای مردم رعشه میگیرن اون هیچی...

 ساعت دو نصف شب تو کوچه های فرعی دور دور میکنی مهستی و هایده می ذاری واسه ما یاهاهاهاهاهای چهچهه بزنن اونم هیچی...

حداقل با این کنسرت سیار زیر پنجره ی مردم اتراق نکن با دوس دختر بی صاحابت دعوا کنی...

مردم خوابن...لامصب...میفهمی؟ خواب


نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید ...

گاهی باید یه گوشه ی خالی پیدا کنی

بشینی یه دل سیییییییر با صدای بلند گریه کنی

و به همه ی واژه ها بگی گورتونو گم کنید 

توصیف این غم اندازه ی دهن شما نیست...

وبعد همه ی دفترچه ها رو پاره کنی و همه ی قلم و خودکارها رو بشکنی و همه ی مجازی ها رو دیلیت کنی و دوباره گریه کنی...

منتظر هیچ معجزه ای هم نباشی...

هیچی...


عیدانه های یک عدد سه رک تنها

صبح جمعه...روز عید...مریضم باشی حسابی... صبح زودم بلند شده باشی برای درس خوندن... این همه خال داغونو چی می تونه خوب کنه؟

شاید هیچی...

شایدم اینکه بری بشینی توی بالکن خونه ی پدربزرگی و کتاب و دفتراتو ولو کنی بعد مادربزرگی برات یه لیوان چایی تازه دم بیاره و در حالی که چایی تو مزه مزه می کنی نسیم خنک اول صبح صورتتو نوازش کنه و بوی نم باغچه ی تازه آب داده شده بپیچه توی مشامت و سرتو که رو به آسمون بگیری یهو با کبوتری که چند ماهه بالای طاق ایوون لونه کرده چشم تو چشم بشی و هر دوتون یه لبخند خوشحال بزنید بعد تو سر فرصت بشینی و نگاه کنی که چه جوری جوجه هاشو پرواز میده تا از لونه ی قدیمی بکوچه و بره...بتونه حالتو انقدررررر خوب بکنه که تا تنگ غروب دلگیر جمعه هم لبخند از روی لبت نیفته...

زندگی خالی نیست...


مناسبتی جات

روز عرفه ست ...

لطفا...

اگر مراسم دعای عرفه رفتید...

یا...

اگر حس دعا کردن داشتید...

منو دعا کنید...

طاعاتتون قبول حاجاتتون روا...

عیدتونم پیشاپیش مبارک


یک کلوم والسلوم

نه طاقت خاموشی

نه تاب سخن داریم...


سمفونی جیر جیر در کنسرت کولر آبی ها

جیرک را دوست می دارم بسیییییی

به عللی:

۱_صدایش نازک و جیر جیر عست مثل خودمان

۲_یک ریز جیر می زند و در واقع کار خودش را میکند بدون اینکه برایش مهم باشد بقیه خوششان می آید یا نه

۳_ هم جاذبه دارد هم دافعه ... یعنی به خاطر همان صدای جیر بعضی ها نمی دوستندش بعضی ها برایش می غشند.

۴_درست است که شبیه سوکس عست ولی دوست داشتنی می باشد و یک تنه  آبروی هر چی سوکس را خریده است.

۵_شب زنده دار عست.

۶_نوستالژی خاطره ی شبهای بی نظیری ست که در زندگی هر کسی حتما وجود دارند. مخصوصا هارمونی بی نظیر سمفونی جیر جیرش با ریتم سوسوی ستاره ها در شبهای تابستانی در کنار کولر های آبی روی پشت بام خانه ی پدربزرگ.

و الخ از محاسن و جمالات و کمالات ظاهری و باطنی که این بزرگوار دارند...


یعنی...


شکوه رفته به خاشاک و خار یعنی مرگ

نظر به چوبه ی بی جان دار یعنی مرگ


چه می شود اگر از باغ بوی گل نرسد

وقوع کوچ هِزاران هَزار یعنی مرگ


تو را میانه ی شعری که مال مردم بود...

میان شعر کسی نام یار یعنی مرگ


اگر نمانم و با او نبینمت چه کنم

که در میانه ی میدان فرار یعنی مرگ


دلم گرفته و آهی نمی کشم هرگز

برای آینه تصویر تار یعنی مرگ...


برای مخزن اشکی که شیشه ی عمر است

شروع گریه ی بی اختیار یعنی مرگ


به دل امید وصالی که بود را بردی

و نا امیدی ی چشم انتظار یعنی مرگ


خراب تیشه ی صبرم ولی قرارم نیست

قرار این منِ دل بی قرار یعنی مرگ


و مرگ! این شب روشن چقدر شیرین است

سکون امن در آغوش یار یعنی مرگ


مهدی آسترکی

۱ ۲ ۳
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan