برس به من یا ایها العشق

به قول تو 

دو دسته جماعت هستن که با رسیدن حالشون خوب میشه

یکی معتادی که به مواد برسه

یکی عاشقی که به معشوق برسه...






پ.ن:قصد رسیدن نداری؟



این حال من یه نشونه ست

شاید از خودت بپرسی عشق دیوونه م چرا عادم نمیشه؟

:)))

خعلی قشنگه این آهنگ فرزاد فرزین...


عادم گرگ بیابون بشه خاله نشه

خاله بودن یعنی 

خسته و کوفته و مرده و له از بیرون بیای 

لباساتو همون جا وسط اتاق بیریزی 

بری که رو تخت ولو بشی یه چند ساعتی بمیری 

بعد یه موجود تپل نیم متری روی تختت لم داده باشه 

و حالا حالاها قصد بیدار شدن نداشته باشه :/


I need help

اگه یه دخترک آشفته حال با مقنعه ی اندکی کج و تیریپی بسی خز دیدید که دچار خود درگیری شدیدی بود و با یه کیف چمدون مانند به دوش و شیش هفتا پرونده زیر بغل توی پیاده رو شلنگ تخته مینداخت و همزمان سعی میکرد یه شاخه گل میخک رو سالم برسونه خونه... به این بچه نخندین...این همون دخترک بدبختیه که از یه نبرد تن به تن با مشکلات زندگی برگشته و حسابی حالش گرفته ست :)))

پ.ن:چه جوری میشه هم درس خوند و گرفتار پایان نامه و بدبختیاش بود ، هم دوره های کارآموزی رو گذروند، هم فعالیت فوق برنامه داشت هم درگیر امر خیر بود؟ 

:/ 


پسا مناظره

فقط می تونم بگم متاسفم برای ملتی که خودشون برای شعور خودشون احترام قائل نیستن و منتظرن تا یکی با هوچی گری و وحشی بازی و تهمت زدن و تخریب در عرض یه مناظره ی چند ساعته رای شون رو جلب کنه!!!

اگر ما به رفتارای این چنینی سیاسی بازی پر و بال نمیدادیم الان با پدیده هایی که توی مناظره ها اتفاق می افته مواجه نمی شدیم :/


برای شاد بودن خیلی دیره

کاش

درد آنقدر کوچک میشد

که پشت میز یک کافه می نشست

چای می خورد

ساعتش را نگاه می کرد..

و با عجله می گفت :

خداحافظ...


عیدانه


«کجاست اهل دلی که نگاه ما بکند

برای حال خراب دلم دعا بکند


کجاست خبره طبیبی که کیمیا داند

مس وجود مرا بهتر از طلا بکند


به ذره گر نظر لطف بوتراب کند

به یک نگاه مرا بنده خدا بکند


همین که داد و فغانم بلندشد دیدم

جناب خواجه شیراز این ندا بکند:


"طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک

چو درد در تو نبیند که را دوا بکند"


مرا بگیر و در خانه ات مقیمم کن

چقدر عبد فراری بروبیا بکند...


... به کارمن گره کور خورده است اما

گشایش از گره ام ذکر یارضا بکند


چه می شود شب جمعه یکی ز کرب و بلا

حواله ای بفرستد مرا صدا بکند


چه می شود که در آن جمعه عبد بی سر و پا

نماز صبح به موعود اقتدا بکند...»


اللهم عجل لولیک الفرج...


زمزمه هایی برای تسکین


گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،

نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...


گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،

تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!


گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،

تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...


گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،

باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...


گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،

"آخرقصه هم آغوش زلیخا بشوی"

           




پ.ن:عیدتون مبارک...


غزلانه

خسته ام از صبر 

اما برنمی آید ز من

 در نبودت هیچ کاری

جز مدارا در قفس


پ.ن:اگر این روزا گذرتون به نمایشگاه کتاب افتاد یه سری به غرفه ی فصل پنجم بزنید ... مجموعه شعرای خوبی داره...

اعتراف میکنم گاهی هیچ شناختی از شخصیت و اعتقاد یه شاعر ندارم اما تصادفی یه مجموعه شعرش دلمو میبره... مجموعه ی غزل مدارا از محمد شیخی دقیقا همین حالتو داشت...

پ.ن۲:جدیدا چقد پ.ن میذارم!!!


غریق

رمان بلندی های بادگیر عجیب ترین روایت عاشقانه ای بود که خوندم... مگه میشه؟

پ.ن:یه دوست داشتم سال کنکور کارشناسی می رفت کتابخونه اما درس نمیخوند می نشست رمان می خوند...من خعلی دعواش میکردم اون موقع ها ...اما حالا میفهمم که چرا اینکارو میکرده...یه وقتایی سِر میشی از شدت هجوم نکبت به زندگیت و توان دست و پا زدن نداری ، بعد با خودت میگی حالا که قراره غرق بشم بذار تو دنیای کتابام غرق بشم...حداقل از مرگم لذت ببرم ؛ )

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۵ ۶ ۷
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan