مثبت بی نهایت تُهی ...

حالم یه جوریه که نه می تونم بگم داغونم نه می تونم بگم روبه‌راهم :(

انگار یه سیاه‌چاله ی سرد و تاریکم... 

پر از سکوت و سکون ...

تهی از غم وشادی...

پر از خالی...

...



شکواییه

اینجا که ما دلمون لک زده برای بارون و برف، آسمون در بهترین حالت یکم لب برمی‌چینه و ابر بارون تندی از بالای سر شهر رد میشه و چهار تا قطره بارون به صورت تف می‌اندازه روی آسفالت خیابونا و تمام...

اونجا(قله های دنا که پیکر عزیزای مردم زیر برفا دفن شده) چندین روزه کولاک و برف و مِه و یخ بندان گروه تخصصی امدادرسانی رو فلج کرده -___-

هیچی سر جاش نیست...


کج و کوله

به گمانم دچار یه جور ناهنجاری حنجره ای شدم 

اوایل(یعنی در واقع از دوره ی کودکی تا حالا) تن صدام بسیااار زیر و نازک و پایین بود...الان چند وقتیه که یه تغییراتی ایجاد شده 

صدام هنوز زیر و نازکه اما تن صدام رفته بالا!!! 

به این معنا که مثلا دارم حرف می زنم خیلی هم شرایط عادیه با کسی هم دعوا ندارم هیجان خاصی هم ندارم اما یهو اوج می گیرم و صدام میره بالا طوری که مثلا خواهری اگر کنارم نشسته باشه پلکش شروع می کنه به پر پر زدن و ترمز دستی مو می کشه که چه خبرته !!!؟

دیروز که رفته بودم موبایل فروشی سر کوچه گلس گوشیمو عوض کنم موقع توضیح دادن ایراد گلس قبلی یهو صدام رفت بالا، مادری یه چشم غره ی غلیظی بهم رفت که تا خونه خفه خون گرفته بودم :|

احساس می کنم به خاطر شدت فشار امتحان و پودمان و کوفت و زهرمار استرس خونم خعلی بالا زده تاثیرش روی تارای صوتی بدبختم پیاده شده :/

البته سایر اعضا و جوارح هم بی نصیب نموندن از پودمان بیست و پنجم به بعد یک هفته ی تماااام پلک راستم دقیقه ای سی بار می پرید! هی من می رفتم به مادری می گفتم پلکم چرا این طوری می پره هی اون می گفت خبر خوش می خواد بهت برسه

 -___-

می ترسم عاخرش از استرس بترکم به آخر دوره و تقسیم نرسم...چه وضعشه عاخه ملت هم سن ما دارن واسه خودشون عشق و حال جوانی می کنن ما اینجا از شدت فشار درسی و اضطرابش کج و کوله میشیم...والا


۱ ۲
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan