دل دل میکند دلم به هوایت

سه سال پیش این موقع اولین سفر کربلامو تجربه میکردم...پای پیاده از نجف الی کربلا...

چه زود لحظه ها خاطره میشن

چه عجیب بعضی خاطره خون میشن تو رگ آدم

...

دلم جامونده پای ضریح ... دلتنگ... دلتنگ...


هورمون شاخ پندارنده

یه مکانیزم طبیعی در بدن مردها وجود داره که باعث ترشح یه هورمون خاص میشه که منجر به پدیده ی خود شاخ پنداری میشه ... عملکرد ناشی از این فرآیند خودشاخ پنداری هم اینه که این عزیزان تمام وقت در حال اثبات این هستن که عند همه چیزن ، عند قدرت بدنی،عند قدرت ذهنی، عند جذابیت،عند اطلاعات عمومی ،اگر درس خون باشن عند علم و دانش و الخ از شاخی جات ... از عوارض این هورمون هم تراوش یکم خالی بندی و منم منم و اعلام وجود در هر زمینه ای که فکرشو بکنی از چاه باز کنی تاااااا هوا کردن آپولو و... در گفتار این موجودات نازنینه...

 

پس اگر یه پسری رو دیدید که داشت با یه بادی تو غبغب تعریف میکرد که یه تنه چهل تا مرد سیبیل کلفت عضله ای رو با یه دست لت و پار کرده یا مثلا بیست و هشتا دختر از عشقش خودکشی کردن یا از موقعیتای افسانه ای شغلی که با یه ژست گور باباش رد کرده میگه یا از آشناها و نفوذ موی رگیش توی همه ی ارگانهای دولتی و غیر دولتی یه جوری حرف میزنه که انگار مستقیم با سازمان اطلاعات همکاری میکنه ...زیاد تعجب نکنید، طبیعیه...

اما اگر یه مردی رو پیدا کردید که این هورمون در بدنش ترشح نمیشد دو دستی بچسبیدش ... این فرد دقیقا عند همون چیزاییه که سعی نمیکنه اثبات کنه...

دایی کوچیکم یک و شصت قدشه شصت و هشت کیلو هم وزنشه هیییییچ وخت هییییچ وختم ازش نشنیدم که ادعای شاخ بودن تو چیزی بکنه اما در عوض خدای زبان انگلیسی و فکر اقتصادیه... با یه ساک دستی از زادگاهش مهاجرت کرد و در سن سی و اندی سالگی رییس کل روابط عمومی بانک سپه در استان مرکزی شد در حالی که یکبارم از زبون خودش نشنیدم موقعیت شغلیش چقدر مهمه و همکاراش کدوم وزیر و وکیل و سفیرن...پاشم برسه با همین یه ریزه قد و هیکل همچیییییین غیرتی میشه و یه تنه شیش هفت نفرو لوله میکنه که دهنت باز میمونه(اینو تا با چشم خودم ندیدم باورم نشد) برعکس اون یکی داییم که با یک و هشتادو پنج قد و صد کیلو وزن (تفاوتشون به خاطر اینه که یکی به پدر رفته یکی به مادر) و داشتن یه غده ی گندددددده ی هورمون شاخ پندار ترشح کننده یه اپسیلون از این ویژگی ها رو هم نداره... بعله


:/

چه خبره تو این خیابونای تهران؟

فصل جفت گیری گربه هاست مردم قاطی کردن عصلن...

بابا زن و بچه رد میشه از اینجا!!! :/


فرهنگ فضولی در کافی شاپ!!!

از خرده فرهنگ های کافی شاپ رفتن اینه که 

اگر یه دختر و پسر جوون میز بغلی شما نشسته بودن 

و عصلن شبیه زن و شوهرا یا نامزدا یا دوس دختر دوس پسرا نیستن

و از قضا دارن سوالات فلسفی راجع به ازدواج از هم می پرسن 

زل نزنید تو تخم چشماشون و یه لبخند موذیانه ای تحویلشون بدید که یعنی ما فهمیدیم چه خبره یا مبارکه و این حرفا ... 

خب نکن برادر من نکن خواهر من ، این بدبختا خودشون به اندازه کافی معذب و دچار استرس هستن شما دیگه ندید بدید بازی درنیار 

اگه خعلی محتاج فضولی هستی میز پشت سری شون یه دوس دختر دوس پسر هستن که دارن تو شیکم هم لاو میترکونن اونا رو ببین صفا کن ...دید زدن دو تا مجسمه ی عصا قورت داده که زل زدن به بستنی روی میز و عین سخنگوی وزارت خارجه میتینگ میان چه لذتی داره عاخه!!؟؟



بدون عنوان

دلت را بردار و برو 

برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک در دل من، همه کورند و کرند ...




اولین جرقه های استعداد

اگر خواهرزاده چهارساله تون در حال شیرینی پختن شما بشینه کنارتون و زل بزنه به دستاتون و فرداش با یه نعلبکی آرد و تخم مرغ و شکر بیاد جلوی چشمتون بساط شیرینی پزی ولو کنه و بازی بازی کنه ، شمام بشینین نگاهش کنین بعدشم شوخی شوخی و به همیاری خودت گازو روشن کنه و موادو بریزه تو ماهیتابه و عاخر سر یه کیک بچه گونه بذاره جلوتون که بیشتر پنکیکه تا کیک ، شما ذووووووق مرگ نمیشید؟ نه ذووووووق مرگ نمیشید؟



هزیون های سه رک خواب زده

نصف شب خر عست

مخصوصا بین ساعت دو تا سه

که هزار تا فکر و خیالِ رو اعصاب به مخ عادم هجوم میارن...

دلم میخواد یه قوری خواب غلیظ دم کنم و یکم شکر بزنم تنگش برای شیرین شدن رویاهایی که مثل بخار ازش بلند میشن و با یه هورت ممتد همشو سر بکشم و بگیرم دو سه روز کپه ی مرگمو بذارم... شایدم دو سه هفته... یا دو سه ماه...یا دو سه سال ... عصلن نظرم بر اینه کلا بخوابم تا عاخرش هوم؟خخخخخ برعکس نصف شب خواب عصلن خر نیست مخصوصا تو هوای ملس اردیبهشت ماه...اونم اگر مثل من حساسیتی و مخمل (همون گربه زشته تو کارتون خونه ی مادربزرگه که همش بالشتش دستش بود چرت میزد) باشی...

ولی وقتی خواب نباشه نصف شب خعلی خر عست...مادربزرگی میگه وختایی که بی خواب میشی یکی داره بهت فکر میکنه...والا بوخودا ما هووووچکی بهمون فکر نمیکنه پ چرا مراسم جون کندن داریم این وخت شب...نکنه سوپرمارکتی سرکوچه نصف شبی یاد دویست تومن طلبش افتاده؟ عجب بساطیه هااااااا


بهانه ی بهارانه

نمی شود که

در کوچه های اردیبهشت 

تنها قدم زد

خودت را زود برسان...


خدایا توبه

دختر دایی سیزده ساله م با یه تیپ مکش مرگ ما اومده جلوم نشسته پاشو انداخته رو پاش در حال سوهان کشیدن ناخوناش راجع به خاطره ی بوی فرندا و رل زدنای دوستاش میگه (الکی مثلا خودش دوس پسر اینا نداره) بعدم که من با دیدن عکس دوستای دهه هشتادیش کف و خون بالا آوردم با یه ژست مگه چی دیدی حالایی میگه به خودت نگاه نکن عین دخترای دوران ناصرالدین شاه پیوند ابرو داری نسل امثال تو منقرض شده دیگه تو رو بذارن کنار دوستام سن و سالت خعلی کمتر میزنه والا الان انگار تو دهه هشتادی اینا دهه شصتی، اینایی که میبینی همه دوس پسراشون بیست و هفت_هشت ساله ن!!!!:/ 

منم سیبمو گاز میزنمو تو افق محو میشم…حس فسیلیت میکنم شدییییید ... :)))) 


اگر در دیده ی مجنون نشینی همین لیلی بدترکیب را خعلی خوجل ببینی

به نظرم زیبایی یه چیز کااااملا نسبیه و بازم به نظرم حدود هفتاد هشتاد درصد زیبایی به اجزای متشکل از گوشت و پوست و استخوونی که توی صورت وجود دارن نیست و بیشتر متاثر از رفتار آدمه ...

مادری تعریف میکنه توی دورانی که توی بیمارستان پرستار بوده یه همکار داشته که خعلللللی زشت بوده خعلیاااا... یعنی درواقع همون اجزاء گوشتی و استخوونی توی صورتش بی نهایت ناموزون و بی ریخت بودن...دماخ این هوا (فاصله ی بین دوتا دست که به عرض شانه باز شده باشن) لب دوبرابر این هوا (همون فاصله به توان دو)

چشم یه خورده(هر کدوم به اندازه ی نصف یه دونه لپه ی خورشتی) صورت پر مو بر مثال گولیر(یا همون گوریل خودمون) رنگ پوست نصف شب به شیوه ای که بومیان آفتاب سوخته ی هندی رو از رو برده باشه و الخ از زشتی جات ظاهری...امااااا رفتار نگو باد سبا...

به حدی این بنده از خوش اخلاقی و مهربانی و گوگولی منشی و شیطونی و تو دل برویی و الخ از سجایای اخلاقی در خودش به صورت یکجا داشته که هزاراااان هزااار خاطر خواه و کشته مرده و سینه چاک و جان فشان و مجنون و بلاخره تلفات داشته 

اوایل فکر میکردم مادری برای اینکه ما زیاد به خاطر خوجل نبودن افسرده مفسرده نباشیم این خاطره ها رو از دوست خیالی نداشته ش تو محیط کار سر هم میکنه اما چند روز پیش که اتفاقی این دوستشو تو خیابون دیدیم عصلن مسیر زندگیم عوض شد!!! خدایی من به شخصه اگر پسر بودم در همین سن میان سالیش خاطرخواهش میشدم...

حالا جدای از شوخی دخترای زیادی رو دیدم که صورت واقعا زیبایی داشتن؛ زیباهاااا ...ولی به شخصه حاضر نبودم در ازای چند میلیارد دلار وجه نقد و تقدیم چندین کانتینر گل نرگس حتی برم از فاصله ی دو متری ازشون آدرس بپرسم انقدر وحشی و بی اخلاق بودن!چه برسه به اینکه در مقام یه پسر بخوام به چشم لیلی بهشون نگاه کنم !!!به همین دلیل مدتهاست توی زندگیم به یه فلسفه ای رسیدم که وقتی میرم جلوی آینه خودمو میبینم و زشتیام میزنه تو ذوقم میگم اکشال نداره عوضش مثل همکار مامان خوش اخلاق باش :)

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan