س مثل سکوت

از یه سنی به این نتیجه می رسی که واسه اثبات حقانیت حرفت زیادی دست و پا نزنی و شلوغ نکنی... سکوت در لحظه شاید کاری از پیش نبره و حتی باعث متهم شدنت هم بشه ...اما اگر واقعا حق با تو باشه بعد از این سکوت خدا حقانیتت رو به روشنی روز اثبات می کنه طوری که همه اقرار کنن... مثل کاری که مادری در برابر یه لشگر فامیل کرد و خدا برای دفاع از سکوت خردمندانه ش از بهشت لشگر فرستاد ...

باید تمرین کنم تا این سکوته رو یاد بگیرم...کاش اخلاقم به مادری کشیده بود... کاش


بعد از تو من دیگر من نیستم ...همه تو شده ام

چند وقتی ست که عکس پروفایل دلم عوض شده... 
گنبد طلا و ضریح زیارتگاه میبینم بغض میکنم...
بوی عطر حرم می پیچید بغض میکنم...
اسم حسین می... بغض میکنم...
صدای مداحی مطیعی می آید... بغض میکنم...
زبانم ذکر میگیرد :یا سیدی خذنی... بغض میکنم...
جاده می بینم ...بغضم می ترکد...
پروفایل زندگی ام را عوض کرده است سفر اربعین تو...


غزل پنجاه و اندی ساله...

نشسته و به صورت تکیده ی از مرگ جان به در برده ی شوهرش زل زده و آرام آرام به ضرب آهنگ نفس های او که خوابیده اشک می ریزد...هر نفس یه قطره اشک... 

زیر لب چیزهایی زمزمه میکند می پرسم مامان بزرگ چی میگی؟برای فتح خدا (پدر بزرگم)شعر عشقولانه می خونی؟ 

یه نگاه عمیقی به من میکنه و میگه نه مادر دارم پنجاه و اندی سال زندگی رو دوره میکنم...به نظرت هیچ شعر عاشقونه ای به پاش می رسه؟

من:نع...

کاش نسل من بلد بود به جای غزلانه سرودن چطور غزلانه زندگی کند غزلانه زیستن به یک داستان فیلم هندی و عجیب و غریب احتیاج ندارد؛ همینکه عادت داشته باشی یک نفر همیشه خسته و کوفته از راه برسد و دستش پر از پاکت های میوه باشد یا صبح های جمعه با بوی نان تازه ای که کله ی سحری برایت خریده چشم باز کنی کسی که برای اتو نکردن لباس هایش سرت غر غر کند یا اینکه تو هی نق بزنی که چرا نمی روی موهایت را کوتاه کنی یا به شلختگی هایش گیر بدهی یا اینکه بدانی موقع عصبانیتش باید ساکت باشی و با همه ی غرورت به او بگویی چشم و برایش تا ته دنیا گذشت کنی ، با نداری هایش بسازی و به وقت دارایی ها وفادار و شاکر همدیگر باشید و پنجاه و اندی سال بعد با افتخار به نوهایت بگویی سایه ی پدربزرگت اولین و عاخرین سایه ای بوده و هست که روی زندگی ام افتاد...همین ها یعنی تو خودت غزلانه ای سیار هستی در زندگی معشوقت حتی اگر مثل مادربزرگ من فقط به اندازه ی خواندن و نوشتن سواد داشته باشی و هیچ کدام از این شعرهای عاشقانه ای که این روزها مثل نقل و نبات توی پست ها و پروفایل های مجازی ریخته اند را نه بلد باشی و نه برای یارت زمزمه کرده باشی ...


کافی نیست؟

بی شرف! اینهمه زیبا شدنت کافی نیست؟ 

در دل هر غزلی جا شدنت کافی نیست؟


آینه آینه تالار ِ فریبایی ِ توست 

هر طرف محو ِ تماشا شدنت کافی نیست؟ 


اینهمه سیب نچین حضرت ِ خاتون ِ شگفت! 

نقش ِ تکراری ِ حوا شدنت کافی نیست؟


هر که یکبار تو را دیده شده مجنونت 

رحم کن بانو ! لیلا شدنت کافی نیست؟


گفته بودند پریناز، نگفتند اینقدر 

مایه ی ِ رشک ِ پری ها شدنت کافی نیست؟


لعنتی! ماه نشو، اینهمه شب قصه نگو 

شهرزاد ِ شب ِ یلدا شدنت کافی نیست؟


ملکه! اینهمه سرباز ِ عسل ریز بس است 

شهد ِ کندوی ِ غزلها شدنت کافی نیست؟


آی پروانه ترین پیرهن ابریشم ِ رقص! 

دشت تا دشت شکوفا شدنت کافی نیست؟


موشرابی ِ لب انگوری ِ چشم الکل ِ مست! 

پیک ِ هر بی سر و بی پا شدنت کافی نیست؟


دست بردار از این دلبری ات یعنی چه 

هر طرف ورد ِ زبانها شدنت کافی نیست؟


من که هر ثانیه ای بی تو برایم قرنی ست 

در دلی تنگ چنین جا شدنت کافی نیست؟


خسته ام می روم از بندر، توفانی کاش 

مرد ِ آواره ی ِ دریا شدنت کافی نیست؟


#حسین_میدری (شهراد)

#کافی_نیست!؟

☹️


عصبانی نوشت ...خعلی عصبانی نوشت...خعلی خعلی

بعضیام به اسم اعتماد و شعار عدم تحجر و دگمیت و روحیه ی مثلا غیر خشن ، غیرت میرت رو قی کردن تو چاه خلا و سیفون رو هم کشیدن روش... خب برادر من اون آقایی که دو متر اون طرف تر وایساده داره کل هیکل خانومتو با چشماش قورت میده خعلی ریلکس نگاهش میکنی چشم تو چشم میشید لبخخخخخخخند می زنی؟؟؟؟؟ 

حداقل خودتو بزن به اون راه که نگیم بی غیرت بود بگیم احمق بود طفلکی :/

گاهی فکر می کنم با وجود زن بودنم من از خعلی مردا مردترم ... 

بعد میگین چرا واسه ما ساحل نشینان جوک میسازن که... لا اله الا الله خب تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها دیگه!!!


پ.ن:هر چیزی استثنائاتی داره...استثناهای عزیز لطفا بهتون برنخوره... من خودم کلی فک و فامیل در استان های ساحل نشین دارم؛ باور بنمویید که تجربیات عملی شدیدا محنت انگیزی در این زمینه دارم متاسفانه:/ چرا این جوریه واقعن؟! 

در کل عصلن انگار این واژه رو واسه مردای نسل جدید خوب تعریف نکردن یا توی مبانی تربیتی شون جایی نداشته...چه بلایی سر مرد بودن مردامون آوردیم که فرق بین تعصب و غیرت رو نمی فهمن؟؟؟!!!


غزلانه ۳


بـیـن مـا مــرز و درد فــاصــلـــه بــود

مــثــل یــک رشــتــه کــوه پـیـوســتـه


مثل یک صهیونیست ِغمگین که

بــه زنــی توی غــــزه دل بـــســــتـــه!


(رویا ابراهیمی)


رفیق مفیق

همونی که وقتی پروفایل یا پست غمگین و الهی من بمیرم و دنیا بد عست و... میذاری خعلی شیک و مجلسی میاد پی وی و بدون هییییچ مقدمه چینی و سلام و علیکی می نویسه زر نزن لطفا(حالت مودبانه ش اینه غیر مودبانه هاشو برای شما نمی تونم بنویسم) ... همون عادم دقیقا کسیه که شما رو از ته دل و در کمال صداقت دوست داره... اونایی که تا یه پروفایل دسته گل میبینن بدو بدو سرو کله شون پیدا میشه تا بپرسن عااااخی گلم عروس شدی به سلامتیییی؟؟؟  اینا فقط فضولای حسودین که پشت عزیزم گلم شون یه (اگه راسته کوفتت بشه الهی دختره ی بی ریخت دراز )خاصی خوابیده... اگه می خواین بدونین کیا پشت سرتون صفحه میذارن و ازتون بد میگن باید بگم افراد مذکور دقیقا همونان ... (البت همیشه استثنائاتی وجود داره و این تجربه مطلق نیست)


گرمه...گرمه...گرمههههههههه

تابستون خر عست...

گرما خرتر عست...

هر دفعه که از خونه بیرون میرم تا برگردم شونصد لیتر عرق میریزم و کل لباسام چند دور کامل توی تنم شسته میشن و خشک میشن...

بعد فکر کن تو اییییین گرما و تابش مستقیم خورشید تو مخ عادم و بلند شدن دود از کله ی هر جنبنده ای، سوار هر وسیله ی نقلیه ای هم که میشی از اتوبوس و تاکسی گرفته تا ماشین شخصی صندلیا به حددددی داغن که تا ذوب شدن نیم درجه فاصله دارن...در این حالت مجبوری عین این عادمای معذب عصا قورت داده یه مسیر طولانی لبه ی صندلی بشینی و کمردردم به همه ی بدبختیات عارض بشه :/

همه ی این بدبختیا فقط به خاطر مسخره بازیا و ادا اطوارای زمینه ها !!! اگه مثل عادم صاف وایمیستاد و روی محور مایل و کج دور خودش و خورشید قِل نمی خورد انقدر بدبختی نداشتیم...حالا ببین واسه قر و قمیش یه کره ی خاکی چند میلیارد عادم معطل و هلاک شدنااااا ... 

منم که گرمااااااییییی در حالت عادی یه نفر به سمتم ها بکنه گرما زده میشم و اصلا تو سیاه زمستونش وسط یخ بندون ولنجک دستام به عنوان وسیله ی گرمایشیه هم کلاسیا استفاده میشد دیگه تصور کنید حالم تو این هوای نزدیک پنجاه درجه ی تابستونی چیه :(

واقعا حیف تعطیلات تحصیلی که افتاده تو این فصل...عادم از لذتاش می مونه ... من موندم کدوم عادم سه نقطه ای تعطیلاتو انداخته تو این فصللللل؟ وای خدا گرررررمه (و در حال ادامه ی غرغر کردن به سمت دکمه ی کولر می رود) عاخ گفتم کولر اشاره ای میکنم به مصیبت آنتی کولر بودن پدرا و روضه رو بیش از این باز نمیکنم و شما رو به حال خودتون می ذارم تا خوووووب خودزنی کنید ....


رویای خوشبختی

از اون خونه های قدیمی کلنگی با دیوارای آجرای سه سانتی قهوه ای سوخته ی قدیمی مال عهد قاجار که پیچک نیلوفر تمامشو پر کرده باشه و یه حوض بزرگ سیمانی آبی فیروزه ای با بیست سی تا ماهی گلی تپل مپل وسط حیاطش و یه باغچه ی چهارگوش پر از بوته ی گل رز و اقاقی که دورتادورش گلدونای شمعدونی قرمز بچینی و یه عمارت بازسازی شده به همون سبک قدیمی با پنج دری های بلند چوبی و شیشه های رنگارنگ و یه بالکن سراسری که غروب به غروب آب و جاروش کنی و  فرش لاکی قرمز بندازی و بساط سماور زغالی رو راه بندازی و یه چایی تازه دم با عطر خاک باغچه ی تازه آب داده شده و دیوارای خیس شده و طعم مرور خاطرات شیرین عاشقی نوش جان کنی...


و تو که وسط این بهشت کوچیک نقلی کنارم بشینی و چایی زعفرونی که برات ریختم مزه مزه کنی و  زل بزنی توی چشمام و از ته دل بگی که من تنها فرشته ی گذشته و آینده ی این بهشتم...


چمرانم آرزوست


🌹 ماجرای عروسی غاده و چمران:


🌙 از اتاق در حالی که وسایلش را آماده‌ رفتن کرده باشد، آمد بیرون؛ عروس است و امروز بعد از ظهر مراسم عقد دارد. ولی از آرایش و آرایشگاه و لباس عروسی اثری نیست. از در که می خواهد خارج شود، خواهر، سراسیمه می‌دود به طرفش.

- کجا می‌روی؟

- مدرسه (برای درس دادن می‌رفت)

- الان باید بروی برای آرایش، بروی خودت را درست کنی...

- من بروم؟ چرا؟ مصطفی من را همینطوری می‌خواهد. 

رفت. وقتی که برگشت مهمانها آمده بودند. خیلی‌ها هم نیامده بودند. خوششان نمی‌آمد.

- لباس چی می‌خواهی بپوشی؟

- لباس زیاد دارم.

- باید لباس عقد باشد.

رفتند و همان سرظهر، لباس تهیه کردند. همه می‌گفتند این دختر، دیوانه شده، مصطفی جادو و جنبل‌اش کرده...


خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan