خاطرات یک جهنمی

چشمامو باز می کنم

دنیا سیاهه

کم کم جرقه های سفید بین سیاهیا سرک می کشن 

نور مهتابی سقف می زنه تو چشمم

سایه ی مادری روی پرده ی سبز افتاده 

پرستار سوزنو فرو میکنه توی رگم 

چک چک چک چک خنکی مایع سرم رگامو پر می کنه

دلم اما همچنان مثل کوره آجر پزی می سوزه و گر میگیره...

اشکام با قطره های تند سِرم مسابقه گذاشتن

دنیا به طرز ترسناکی ساکت شده...

پرستار چند تا آمپول خالی می کنه تو سرم...

دستم می سوزه...

چشمام می سوزه...

سرم می سوزه...

قلبم می سوزه...

تمام هستیم می سوزه...

تموم نمیشه این روزای لعنتی...

تموم نمیشه این روزای لعنتی...

تموم نمیشه این روزای لعنتی...

تموم نمیشه این روزای لعنتی...




پ.ن:…


در حال تب و لرز زیر پتو پست می گذارد

سرما خوردگی خر عست...

سرما خوردگی خر عست...

سرماخوردگی خر عست...

مخصوصا وقتی با این حال مجبور بشی

ساعت هفت صب بری سر کلاس بشینی ...

این چه زندگیه عاخه؟!


آب دوغ خیار

این سریال پرستاران ایرانیه همش شِر و وره ...یعنی شر و وراااااا

کجا پسرای جامعه ی ما این طوری پای یه دختر ایستادگی میکنن؟؟؟!!!

اصلا عمرا زیر بار زن گرفتن برن...حالا در فرض اینکه در چهل و نه سالگی به زور اردنگی برن دنبال تشکیل خانواده یه منّتی هم سر دختره می ذارن که من لططططف کردم اومدم بگیرمت فعلا بیا دستمو ببوس واسه شروع تا ببینیم چی میشه...بعد اگه بگی بذار فکرامو بکنم میگن خداحافظ شماااااا...بعد دوبار یه جا برن خواستگاری یا سماجت کنن؟ عمرررااااا...

دختره مریض باشه پسره بفهمه بازم بگه شما رو می خوام؟! یا خانواده ش موافقت کنن با این ازدواج کنه!؟

اینکه یه مادر بذاره پسرش بره یه زن بیوه با یه بچه رو بگیره که دیگه تو کتب اساطیری هم نیومده چه برسه به واقعیت :| 

فکر کنم کارگردان این سریال بنده خدا یکم تو توهم زندگی می کنه :) یا از یه کره ی خاکی دیگه اومده که مردمش خعلی باحالن یا شبا شام زیاد می خوره...


دیدی گفت؟! :|

دردناک ترین نقطه اونجا نیست که از یه کسی که فکر می کردی رفیقه حرفای سنگین و بی رحمانه بشنوی...

اونجاییه که مادری برگرده با یه لحن سرزنشگر و نگاه سنگین بگه:

دیدی گفتمممم؟!

:/


ع...ع...ع...عطچووووووو

اگه دنبال یه موجود مسخره ی حساسیتی می گردید که حتی وسط زمستون هم حساسیتی میشه و مدام یه دستمال دستشه و فس فس می کنه و هی زیر گوشتون عطسه ریز می زنه و چشماش دو خط ممتد میشه و نفس تنگی میگیره و هی از این حالتش نق می زنه،یه نوک پا بیاید خونه ی ما... قول می دم سر یک ساعت از دستش خسته بشید و از پنجره پرتش کنید بیرون... مخصوصا وقتی دوبار زیر گوشتون دماغشو بالا کشید یا محکم توی دستمال فیییین کرد :|


-این چه زندگیه عاخه؟(عطسه می کند)


هی تو...

به خاطرِ کندنِ گل سرخ،

ارّه آورده‌اید؟

چرا ارّه؟

فقط به گل سرخ بگویید:

                                  

"تو ،  هِی تو ! "


خودش می‌اُفتد و می‌میرد!


بیژن نجدی




خر شدن یا نشدن...مساله این است

امشب اولین سالگرد عقد خواهری کوچیکه ست...زنگ زد همه رو شام دعوتید خونه ش ... در کل اولین بار بود که رسما دعوت شدیم به خونه ش و درواقع پامون گشاییده شد :)

زنگ زد بهم که سه رررررررک!!! آاااجییییییی... (با لحن خواهر خر کن بخونید) تو که کیک می پزی هزار هزار یه دونه هم برای ما بذار… 

من :|

مثل همیشه به علت فعال بودن شدید قوه ی خریت علی رغم مشغله ی زیااااد قبول کردم و این بود که بعد از یه  روز سخخخت تا ساعت یک شب داشتم کیک خامه ای چند طبقه می درستیدم واسه دو نو گل شکفته:)

از من می شنوید سعی کنید دیر خر بشید چون تبعات داره :/


بنشین...

بنشین! مَرو!

که در دلِ شب، در پناه ماه...

خوش تر ز حرفِ

عشق و 

سکوت و

نگاه نیست...


فریدون مشیری


حول حالنا إلی أحسن الحال حتی وسط سال

یک نفر بهم گفت دو رو ... یعنی کسی که چیزی که نشون میده نیست...در واقع مترادف همون منافق خودمون...

یک نفر که همه ی وجودمو براش سرمایه گذاری کرده بودم و همه ی خودمو بهش نشون دادم... اونم زمانی که تمام دنیامو بسیج کرده بودم تا سورپرایزترین تولد دنیا رو براش بگیرم...خستگی تمام برنامه ریزیا موند به تنم واقعا:/

راست می گفت طفلکی...یه رویی از من دیده بود که به هیچ غریبه ای نشون نداده بودم و خب بعضی آدما ظرفیت کافی ندارن که لایه های پنهانتو براشون رو کنی... سوء تعبیر میشه براشون... توان درک لایه ی خصوصی تر زندگی تو رو ندارن...فکر میکنن دورویی. چاره اینه که هولشون بدی تو لایه ی غریبه ها و مثل اونا باهاشون رفتار کنی تا بفهمن در اصل تو کی هستی. به خاطر همین باید با یه مداد قرمز بزرگ محکم خطشون بزنی از زندگیت...

همین کارو کردم ... الان احساس بهتری دارم. خدا رو شکر...

ببخشید آدرس رو بی هوا تغییر دادم، از عوارض همون خط خطی یهویی و عجله ایه... گرچه فکر کنم پسوند جدید قشنگترم باشه ...

هستم هنوز...باشید لطفا ؛ )


جنایات و مکافات

از زمره ی مکافات های خاله بودن اینه که یه شئ گرد تپل نمک دار بیارن بذارن جلوت بعد بگن دست نزن ، گاز نگیر ، ماچ بادکشی ممنوع...

خب این چه زندگیه؟؟!! 

بعد اوج ماجرا اینجاست که اون شئ گرد و تپل که تازه چهار دست و پا یاد گرفته کشون کشون خودشو می رسونه بهت و شروع می کنه از سر و کولت بالا می ره تند تند توی صورتت عطسه می کنه و در حین آویزون شدن ازت صورتشو میکشه به بلوزت و در واقع آب دماغ راه افتادشو با تو پاک می کنه و تا وقتی مطمعن نشه ویروسشو کامل بهت منتقل کرده نمی ره سراغ اون یکی خاله ...

این میشه که هم لپ نی نی گاز نگرفتی هم یه ویروس تپل مپل نوش جان کردی و سرما می خوری سرما خوردنی :)))

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan