محتضریجات

تزریقاتچی درمانگاه دیگه رفیق شیش من شده

تا می بینتم سلام و علیک گرمی می کنه و نیششو تا ته باز می کنه

منم به شوخی می گم همون همیشگی لطفا :) 

و سرم و مخلفاتشو می ذارم روی میز جلوش...

واین یعنی در هر حالی میشه شلنگ تخته انداخت و خندید حتی در حال رو به موت...البته بستگی داره چقدر در برابر بلاهایی که سرتون میاد پررو باشید :/


خواب عزیز کجایی؟

خسته اونی نیست که دلش می خواد بخوابه

خسته اونیه که از شدت نابودی نمی تونه بخوابه



سعدیانه


تا حال منت خبر نباشد

در کار منت نظر نباشد

تا قوت صبر بود کردیم

دیگر چه کنیم اگر نباشد

آیین وفا و مهربانی

در شهر شما مگر نباشد

گویند نظر چرا نبستی

تا مشغله و خطر نباشد

ای خواجه برو که جهد انسان

با تیر قضا سپر نباشد

این شور که در سر است ما را

وقتی برود که سر نباشد

بیچاره کجا رود گرفتار

کز کوی تو ره به در نباشد

چون روی تو دلفریب و دلبند

در روی زمین دگر نباشد

در پارس چنین نمک ندیدم

در مصر چنین شکر نباشد

گر حکم کنی به جان سعدی

جان از تو عزیزتر نباشد


جان و جانان من...عشق و ایمان من

چه می آید بر سر انسان در جاده ی خاکی نجف تا کربلا

که این چنین زندگی اش به قبل از جاده و بعد از جاده تقسیم می شود 

و با هر نوایی که نام او را زمزمه کند مجنون می شود؟

.

.

.

هنوز یک ماه تا محرم مانده اما دلم عجیب هوایی شده...

نمی دانم با این دل شرحه شرحه تا اربعین دوام خواهم آورد یا نه؟!

گیریم که طاقت آوردم

اربعین آمد و حرم نبودم چه!؟

درها را باز کنید، هوای نفس کشیدن کم آوردم...



نامردانه

نه سر در عقل می‌بندم، نه دل در عشق می‌بازم 


که این نامرد بی‌درد است و آن پردرد نامرد است!


(فاضل نظری)



گاو پیشونی سفید نباشید لطفا

پدری یه نگاه می کنه بهم چشماشو ریز می کنه و میگه بازم سردرد داری؟ 
من:|
مادری میگه عاره از بعد از ظهر سردرد داره از اون سردرد داغونا
من :|
میگم من که چیزی نگفتم از کجا فهمیدید؟
پدری میگه تابلوئه دیگه وقتی سردرد میگیری صورتت ورم میکنه...
مادری میگه به اضافه ی اینکه چشمات دوتا خط ممتد میشه و زیر چشمت گود میفته...
چقدر بده عادم گاو پیشونی سفید باشه هاااا ... کلا پنهان کردن حال درونی از طرف بنده مثل این می مونه که یه فیل با لباس سرخابی کنار بوته های تمشک بایسته و بگه من تمشکم...یا مثلا یه فوک چاق هزار کیلویی بخواد تمام چربیای شل و ول هیکلشو توی یه لباس مجلسی جذب اندامی سایز smal بچپونه
انقدر حالات روحی و جسمیم تابلو می باشه لامصب...
 

همونی که دست به طلا می زنه خاکستر میشه :/

خب گاهی هم عیبی نداره اعتراف کنیم حسابی گند زدیم...

مثل همین امروز که ژن نداشته ی آرایشگری این جانب گل کرد 

و اومدم موهای خواهر تازه عروسمو دکلره کنم و زدم از ریشه نصف موهای نازنین تا کمر بلندشو سوزوندم به حدی که مثل پلاستیک حرارت دیده کششششش می اومد :/ 

هنوز از هول و استرسی که به خودم و همه وارد کردم دست و پام خواب می ره و عرق سرد به پشت گردنم میشینه...

تازه اوج ماجرا اینجاست که طفلکی برمی گرده می گه عیب نداره خوبه که فقط امتحانی زیر موهامو گذاشتی بالاییا و روی کار سالمه غصه نخور :/ 

فاجعه ی ماجرا هم جاییه که پنج شنبه عروسی فامیل شوهر دعوته و برای فرار از منت خواهر شوهر که ماهر در امور آرایشگریه و همزمان با رعایت جیب شوهر کارمندش به من پناه آورده بود ...

کچل نشه یه وخت؟!

برم محترمانه و با شرافت هاراگیری کنم یا خودمو بندازم جلوی سگای هار تیکه تیکه م کنن؟هوم؟


سربسته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ولی دیر رسید...

من بد آورده ی دنیای پر از بیم و امید 

نامه دادم نخوری سیب...

ولی دیر رسید...



رفاقت از نوع دخترونه ی دبیرستانی

میگه یادش به خعیر تا توی مدرسه ی ما بودی شری بودی واسه خودت... بچه ها بهت می گفتن بمب انرژی...همش یا روی نیمکتا وایساده بودی یا از پنجره ی کلاس آویزون بودی

میگم عاره به خاطر همین خانم طباطبایی داد پنجره رو حصار زدن که یه وخت نیفتم سقط شم خونم بیفته گردنش...

می خنده و میگه عاااااره تازه برای مهار کردن شیطنتای تو برداشت مبصرت کرد....

میگم ولی هر دفعه که کلاسو منفجر می کردم از این کارش بدجوری پشیمون می شد، می اومد دم در با اون لهجه ش می گفت تو مثلا خبرت نمااااااینده اییییی...

میگه عااااخ بنده خدا چقدر اذیتش کردی...هنوزم جیغش موقع صدا زدنت تو گوشمه...یزدااااااان بازم تووووو؟

میگم عاره تازه به خاطر همه ی دفعه هایی که اداشو درآوردم باید ازش حلالیت بگیرم...البت اگه پیداش کنم 

میگه وااااای مو نمی زدی با خودش مخصوصا چادر که سرت می کردی عین خودش بی هوا می پریدی تو کلاس ...یه دفعه دو قلوها که موبایل آورده بودن با دیدنت فکر کردن طبا اومده موبایلاشونو از پنجره انداختن بیرون 

جفتمون از خنده ریسه می ریم...

میگم شنیدم خعلی ساله بازنشست شده حالا از کجا پیداش کنم حلالیت بگیرم؟

میگه پیداشم بکنی بابت همه شرارت هات هم که ببخشدت، بابت معرکه ای که روز عاخر سال تحصیلی راه انداختی نمی بخشدت... یادته توی آزمایشگاه گل کوچیک بازی کردیم یه عالمه شیشه شکستیم بعدشم کل مدرسه رو وسط حیاط جمع کردی گودبای پارتی گرفتی؟ 

میگم چه روزی بود! یلدای خدابیامرز روی اون سطل آشغال آهنیه برامون بندری می نواخت... 

میگه عاااااخیییی...راست میگی خدا بیامرزتش...

به یادش هر دو چند لحظه می ریم تو لک... میاد جو رو عوض کنه میگه شنیدم مدرسه ی بعدی که رفتی حسابی از دماغت درآوردن؟

خاطره های مزخرف دبیرستان فرهنگ کوفتی میاد جلوی چشمم و بیشتر پکر میشم... دستمو میگیره میگه گذشته ها رو ول کن خودت چطوری پیرزن؟

می زنم زیر خنده ...مثل دوتا دختر دبیرستانی می خندیم، یه خنده ی واقعی...بعد از مدتهاااا

خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan