فرشته‌ی بی‌بال خانه‌ی‌ ما

 _ برده‌ش توی آشپزخونه و یواشکی براش خط و نشون می‌کشه که نری با فلانی شراکت کنیاااا ... نری با فلانی سرمایه‌تو قاطی کنیاااا... آقای بیساری نون‌ش شبهه داره بهش بگو دیگه با شرکتش کار نمی‌کنی اگرم اصرار کرد قبول نکنیاااا... فلان پولو از بانک فلان در بیار سودش زیاده به دلم نمی‌چسبه...

_کاسه‌ی صبرش لبریز می‌شه و با دلخوری می‌گه زنای مردم همش شوهرشونو تشویق میکنن به درآمد بیشتر و پول رو پول گذاشتن بعد تو هی ترمز بلندپروازیای منو بکش خب؟

_کوکوسیب‌زمینی‌ها رو توی ماهی تابه زیر و رو می‌کنه و می‌گه زنای مردم به من چه ربطی دارن من زندگیم روش داره قانون داره... اگر می‌خواستم مثل خیلیا باشم الان وضع مالی زندگیمون سه برابر این بود ولی سه تا بچه نداشتی که فامیل به سرشون قسم بخورن...

_انگاری از این حرف بدش نیومده...زیر لب جواب می‌ده: بر منکرش لعنت منم هدفم خوش‌بختی و رفاه شماست اگر این طوری راحتتر هستین خب چه بهتر‌... بعد لیست خرید مختصر افطار رو برمیداره و از خونه می‌زنه بیرون...

بوی شله زرد و کوکو سیب زمینی مخصوص مادری خونه رو پر کرده و یک عالمه فکرای خوب سرِ منو...گوشه‌ی جزوه‌‌ی روبه روم می‌نویسم دخترها به مادرشان می‌روند؟ 😊😊😊😊


گردن شکستگی‌جات

از وقتی این دیسک گردن لعنتی باعث شده تمام مدت عین پیرزنا ناله کنم و حتی نتونم مثل آدم سرمو چند دقیقه رو به آسمون بگیرم و بالا رو نگاه کنم؛ هرچی آدم سالم با گردنای بی مشکل می‌بینم دلم می‌خواد زار بزنم... این مسابقه والیبالو نگاه می‌کنم هی بلند بلند می‌گم: واااااای خوش‌به حالشون نگاه کن گردن بی صاحابو سیصدو ششت درجه می‌چرخونن انگاااار نه انگار ... خوش به حالشون گردن‌شون سالمه.‌..

مخصوصا موقعی که دارن ویدیو‌چک رو از ال‌سی‌دی بالای سالن با دهن باز نگاه می‌کنن من انقدر این جمله رو می‌‌گم که مادری کلافه می‌شه میگه: واااای دلمونو ریش کردی بچه بسه دیگه 😐😐😐

منظور اینکه کی من فکر می‌کردم یه نگاه به آسمون حسرتم بشه؟ در واقع تا یه نعمتی رو داریم اصلا نمی‌فهمیم داریمش و شاکرش نیستیم..‌.شاید حتی اصلا نعمت حسابش نکنیم ولی وقتی ازمون دریغ می‌شه تاره می‌فهمیم که واویلا لیلی اُحبک خیلی...

حتما خدا باید برداره دندونی، گردنی،چشم‌‌وچالی، دست‌وپایی چیزی ازمون چپرچلاغ کنه تا قدر بدونیم؟😐 البته به خودم دارم می‌گم بیشتر...



شوهر خانمِ صورت کبود کی بود؟

اگر نگم توی همه خونه های سرزمین ایران باید بگم توی اکثر خونه های این دیار یه زن هست که همیشه نجابت و حفظ آبرو کرده و مشکلات رفتاری و کج اخلاقی‌ها و گندکاری‌های شوهر لامصب‌شو کتمان و پنهان کرده و حتی برای آبرو داری جلوی بقیه کلی هم از اون نکبت تعریف کرده و بهش احترام گذاشته و بالا بردش طوری که کل فامیل و دوست و در وهمسایه فکر کنن مردک فرشته ست و به سرش قسم بخورن...

بعد همین زن بی‌نوا وقتی کارد به استخوانش رسیده و سر یه فضاحت بزرگ صدای اعتراضش بلند شده از طرف بقیه متهم شده و تو دهنی خورده که این مرد فرشته‌ست و ایراد از توئه حتما وگرنه که آقای فلانی توی خانواده‌ دوستی و خوبی و پاکی زبان‌زده و فلان و بیسار...

اون وقت دیگه ماجرا تف سربالاست که زن بدبخت نه روش می‌شه گذشته‌ی نکبتی که با سیلی سرخ نگهش داشته رو برای هر ننه‌قمر و غیرِقَمَری بازگو کنه نه می‌تونه ثابت کنه که بابا طرفش هیولاست و یکی باید این زن بدبخت رو از شرش نجات بده...

خلاصه هر خاکی بریزه سرش هیچ خاکی نمی‌تونه بریزه سرش...😐😐

تازه بر فرضی که مرد مذکور در حد همون گنداخلاقی زن نگون‌بخت رو اذیت کرده باشه و زن بروز نداده باشه از یه سنی به بعد که مرد مذکور از تب و تاب و اذیت افتاد دیگه زن بدبختی که از دست ایشون ضعف اعصاب گرفته و تا حالا همه‌چیزو ریخته تو خودش و تحمل کرده و هزارتا درد و مرض داخلی و خارجی گرفته، اون آدم سابق نیست و با توجه به تغییرات سنی و جسمی کج خلقی و بیرون ریزیش شروع می‌شه... نقطه‌ی عطف ماجرا اونجاست که کل فک و فامیل و در و همساده میگن عااااااخی آقای فلانی انقدر مظلومه، مهربونه، بی آزاره اما زنش مادر فولاد زره ست پدر مرد بیچاره رو درآورده اصلا قدر مرد به این خوبی رو نمی‌دونه اونم تو این دوره قحطی مرد... خدا نصیب نکنه ...😐😐😐


پ.ن: از عوارض کارورزی در دادسرا دیدن و شنیدن چیزاییه که تا مدتها اعصاب آدمو له و لَوَرده می‌کنه...😐😒


رونما

چلغوزه

به درخواست دوست‌داران و علاقه‌مندان و مشتاقان دیدار آن بزرگوار بدین وسیله از حضرت اشرف رونمایی می‌گردد.

ladies & gentelmen _ خانمها آقایان ... این شما و این چلغوزه 😁


چلغوز

بله چلغوز...

بعد از اینکه یک عمر از این واژه به عنوان دشنام و فحشِ تحقیر کننده استفاده کردیم، 

امروز با هدیه گرفتن یک بسته‌ی صد گرمی از آن فهمیدیم که نه تنها فحش نبوده بلکه یک نوع خوراکی بانمک از خاندان تخمه‌ها بوده که از قضا بسیار هم گران است و با یک بار وانت از آن می‌شود خود ما با این هیبت را تعویض نمود...

و خب کمرمان شکست...


زن یا باربی؟ مسئله این‌است...

از وقتی عکس عروس جدید خانواده سلطنتی انگلستان توی فضای مجازی پخش شده ملت ایرانی دارن سکته می‌کنن ... یه عده می‌گن ببین چقدر ساده ست یاد بگیرید دخترای ایرانی که کاردک بکشی رو صورتتون تیغه‌ش می‌شکنه انقدر بتونه‌کاری کردین‌. یه عده می‌گن نگاه به آرایش نداشتنش نکن و اینا سادگی چهره توی روز عروسی رسم‌شونه و عوضش خرج لباس و مراسمش n میلیون دلار شده و گرون‌ترین عروسی تاریخه و فلان (که من اصلا نمی‌فهمم ربط این دوتا مقوله‌ چیه به هم؟ 😐)

یه عده‌ی کثیری هم حرف‌شون اینه که این دختره‌ی اکبیری که یه کرم نزده به صورتش کک و مک‌هاشو بپوشونه(به قول بچه ها دو سه سالم از پرنس هری بزرگتره و یه بار طلاق گرفته 😂) چه شانسی داره و ببین چه خرجی براش می‌کنن و چه تحویلش میگیرن و الهی کوفتش بشه و اه لامصب دیگه یه کرم پودر مگه چیه عاخه و فلان...

اعتراف می‌کنم خواهری کوچیکه عضو اون جمعیتیه که دارن سکته می‌کنن؛ چند شبه هی عکس این بدبخت رو نگاه می‌کنه و بد و بیراه می‌گه و حرص می‌خوره و موجبات ریسه رفتن من از خنده رو فراهم می‌کنه 😁

کاری به این حرفای خاله زنکی ندارم ولی اگر از من بپرسین میگم اون افرادی که هی شعار فمنیستی دادن و گفتن زن تن نیست و بذارید آزاد باشه و این آزادی رو به معنای نمایش و عرضه‌ی هرچه بیشتر همون تن و استفاده شدیدا افراطی از لوازم آرایش و گریم و فلان برای زیباتر جلوه دادن این تن تعبیر کردن این بلا رو سر دخترای ما آوردن... این جوری که بدتر جسم زن رو محور کردید و موضوعیت دادید و گلاب به روتون گند زده شد به معیار و ملاک زیبایی ملت(چه آقایون چه خانمها) و همه چیز مصنوعی و دروغی و بزک کرده قشنگ حساب شد حتی اعضای صورت و بدن!!! و شوربختانه این ملاک ها رو به همه‌ی ما دختران پر از احساس و نیاز به دلبری القا کردید...

این می‌شه که حالا در تفکر دخترای سرزمین من اگر یه زن یه لکه روی صورتش داشته باشه و شب عروسیش اونو نپوشونه و با وجود نپوشوندن ایراداتش هنوز اعتماد به نفس داشته باشه به نظر بی ارزش و امل بیاد!!! و دقیقا همون چیزایی که اعتراض می‌کردن چرا بهاشون حساب شده رو تنها ارزش خودشون بدونن، طوری که مثل خیلی از بازیگرای وطنی که نمیخوام ازشون اسم ببرم اگر این فاکتورهای نمایشی و تزئینی رو ازشون بگیری هییییچ حرفی برای گفتن نداشته باشن!!!

و پسرای سرزمین من به جای دوست داشتن اندیشه و رفتار و معصومیت چهره‌ی یک دختر، دنبال یه باربی مو بلوند بگردن واسه پز دادن به باقی هم جنس‌هاشون...بعد می‌گن نمی‌دونیم چرا دیگه زن‌ها زن زندگی نیستن و مردها بی مسئولیت و بی‌بخار شدن و انقدر آمار طلاق بالا رفته! خب عزیز من اون عروسکی که شما باهاش ازدواج کردی تمام توانش برای عروسک بودن صرف شده ازش انتظار اندیشه و سبک زندگی نداشته باش...اون آقایی هم که اومده عروسک گرفته نیتش عروسک بازی بوده نه به دوش گرفتن مسئولیت زندگی...

و بعد با این اوضاع دغدغه همه‌مون دسته جمعی بشه بد و بیراه گفتن به زمونه‌ی خراب شده و کسانی که طبق این معیار رفتار و زندگی نمی‌کنن!!! 

خیلی غمناکه به نظرم وقتی توی یه کشوری سرانه ی خرید و مصرف لوازم آرایش چندصد برابر کتاب و لوازم فکری_هنری باشه...


اضغاث احلام

ای آشنای غریبه که به رویاهای سحرگاهی‌ام سر زده‌ای...

بگو کجا باید نشانی تو را پیدا کنم وقتی تنها نشان من از تو همان نخ‌های سبزی‌ست که آستان پنجره‌ی چوبی رویایم لحظه‌ی آخر با چنگ زدن به شال گردنت به یادگاری برداشته...

بگو این نخ‌ها را به ضریح کدامین امام‌زاده باید گره بزنم تا این رویا تعبیر داشته باشد؟!


تحقیقات محلی...

یه همسایه داشتیم به شدت رفتارای بدی داشتن به قول خواهری کوچیکه از این تازه به دوران رسیده‌هایی بودن که ادای خانواده‌های اصیل و دست به دهن رسیده رو درمی‌آوردن... 

یه دختر تقریبا همسن خواهری داشتن که بسیار جیغ جیغو و بی ادب بود و بارها تو روی پدری و مادری ایستاده بود و سر مسائلی که اصلا به ما بچه ها (به تعبیر پدری) ربطی نداشت_مثل شارژ ساختمان و استفاده از آسانسور برای اسباب کشی و..._ دخالت می‌کرد و حتی با داد و هوار و بی ادبی چند بار توی ساختمون دعوا راه انداخت !!! احترام موی سفید پدری که مثلا مدیر ساختمونه و بزرگ و کوچیکی و هییییچی رو هم نداشت. در این حد وقیح... جالب اینجاست که وقتی جیغ و داد می‌کرد پدر و برادر بزرگترش می‌ایستادن یه گوشه و فقط نظاره‌ش می‌کردن!!! مادرشم واحد پشتیبانی ایشون بود. طوری که وقتی چندبار مادری بهشون تذکر داد که دخترتون رفتارش مناسب نیست یه بلوایی هم ایشون راه انداخت که بیا و ببین...خلاصه تا یک سال قرارداد مستاجری‌شون تموم شد و تشریف بردن ما پیر شدیم...

جالب اینجاست که چون پدر خانواده که ادعاهای تجاری فراوان داشت اون چند ماه اول که هنوز روابط گل و بلبل بود سر قضایای شغلی چندتا مشاوره و معرفی برای پدری انجام داده بودن مارو نمک‌گیر و مدیون خودشون تصور می‌کنن و برای تحقیقات ازدواج فرزندان گرانبهاشون هنوز که هنوزه آدرس خونه‌ی مارو میدن!!!

شما باشید چی می‌گید به اون پدر و مادر نگون بختی که از همه جا بی خبر از شما در مورد این خانواده سوال می‌پرسن؟

واقعا نمی‌دونم آیا درسته در این‌جور مواقع آدم چیزی نگه یا اینکه اگر حقیقت ماجرا رو بگه و وصلت جور نشه خدا رو خوش میاد اصلا؟ در هر صورت چه خاکی به سر وجدان بدبخت باید ریخت؟


گُنگیگش ها هم روزه می‌گیرند...

اولین خاطره‌ی کودکیم از ماه رمضان انقدر دوره که حتی نمی‌دونم مال چند سالگیمه 

خیلی کوچیک بودم و دلم پر می‌کشید که مثل آدم بزرگا روزه بگیرم اما مادری می‌گفت هنوز به اندازه کافی بزرگ نشدی که روزه بگیری... آخر سر انقدر اصرار کردم تا راضی شدن بلند بشم باهاشون سحری بخورم...تمام شب از هیجان و فکر اینکه "یعنی سحری چی می‌تونه باشه که می‌خورن و بعدش انقدر قوی می‌شن که می‌تونن روزه بگیرن؟" خوابم نمی‌برد...

همش فکر می‌کردم همه دور هم سر سفره ی خالی می‌شینن و سر ساعت خاصی(همون اوقات شرعی که مادری شب اول ماه رمضان از همه می‌پرسید تا مطمئن بشه خواب نمی‌مونن) یهو سقف خونه باز می‌شه و خدا از آسمون سحری می‌فرسته!!!

وقتی پدری اومد برای سحری صدام کرد سریع بلند شدم نشستم و پریدم توی پذیرایی به عشق سحری...اما برخلاف تصورم با یه سفره پر از غذا رو به رو شدم و کاخ آرزوهام خراب شد😐

سحری رو خورده بودن و من بهش نرسیده بودم و حالا مجبور بودم به جای سحری غذا بخورم !!!

پدری و مادری از خنگ بودن دخترشون در این سطح هم جا خورده بودن هم خنده‌شون گرفته بود‌... کلی تلاش کردن تا من بفهمم سحری یه معجزه‌ی آسمانی یا خوردنی خاص نیست بلکه همون چیزیه که توی سفره ی ماست...

تازه فرداش هم که با لجاجت بیدار شدم تا دوباره سحری بخورم کلی مکافات دیگه داشتن که بهم بفهمونن بابا جان سحری فقط همون غذایی که دیروز خوردیم نیست و هر غذایی می‌تونه باشه!!!

بعد از گذروندن این دوتا بحران راجع به سحری و تحمل دو روز طاقت فرسا در قالب روزه کله گنجشکی یا کله گنجیشکی یا همون کله گنگیگشی خودم، راضی شدم که هنوز انقدر بزرگ نشدم که بتونم روزه بگیرم مخصوصا حالا که خبری از منبع آسمونی و دوپینگی به اسم سحری نبود که مثل اسفناج ملوان زبل من رو قوی کنه تا بتونم روزه بگیرم. پس قرار شد تا نه سالگی صبر کنم و دقیقا همین کارو کردم و تا اون موقع فقط از سحری و افطاری و حال و هوای قشنگ ماه رمضون و شب‌های قدر نهایت استفاده رو کردم...😁😁😁

رمضان مبارک ❤


گیس

 دختری که شعارهای فمنیستی می‌ده انقدری ترسناک نیست که دختری که می‌ره موهای تقریبا یک متری شو (بخوانید حدود هفتاد سانت)کوتاهِ کوتاه می‌کنه ترسناکه...



آرایشگر بدبخت داشت سکته می کرد هی موهامو دستش می گرفت یه خرده کوتاه میکرد می‌‌گفت بسه دیگه هان؟ 

هی می گفتم خانم کوووووووووتااااه :/

هی دوباره یه خرده دیگه می‌زد باز می گفت تو رو خدا بسه دیگه حیفه این مو عاخه :|

خلاصه بساطی داشتیم‌... آخرشم سر اون تیکه‌ی بلندی که اول چیده بود داستان داشتیم که ایشون می‌خواست برداره برای مصارف پوستیژ و این قرتی بازیا ولی ما سفت و چغر ایستاده بودیم که بده موهامونو بریم پی کارمون باو ...

مردم چه بیکارنا !!! 😐


خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan