حکایت ریسمون سیاه‌ و سفید و حماقت بی شاخ و دم

یه دوستی می‌گفت باید یاد بگیری از هر آدمی به اندازه خودش توقع داشته باشی...اولش نفهمیدم منظورش چیه.الان میفهمم...
یعنی اگر یه نفر توی یه بحران پشتتو خالی کرد اگر برگشت و به تک تک سلول‌های بدنش قسم جلاله خورد که دیگه قراره پشت و پناه باشه باور نکن...چون بعضی باورا حماقته. نذار یه جایی بفهمی احمقی که دیر شده باشه و تو علاوه بر درد حماقت خودت درد زمین خوردنی که در نتیجه‌ی تکیه کردن به یه توهم و کله‌پا شدن بعدش ایجاد شده رو هم مجبور بشی تحمل کنی...
همون که جایی که خیلی ناراحتی...همون جایی که خیلی عصبانی هستی...همون جایی که اوج دلشکستگی‌ته همون جایی که توی یه موقعیت بغرنج قرار گرفتی... همون جایی که می‌فهمی چقدر احمقی ‌که فکر می‌کردی آدما ممکنه عوض بشن و به خودت می‌گفتی همین یه بار فقط یه فرصت دوباره...
سلام

آدما شاید عوضی بشن 
ولی عوض شدن؟ 
بسیار بعید است
-____-
سلام
متاسفانه درصد حماقت خون من انقدر بالاست که فکر نکنم هرگز متوجه این حقیقت بشم...
لازم برای جدابت به کامنت هاژ محمود یه #تفاهم بزنم :// 
ینی با تک تک سلولام میفهمم چی میگی! 
کامنت هاژ محمود خودش یه پست کوتاهه اصلا...
😕هعی
جمله دوستت طلاییه!
موافقم...یعنی الان به این جمله ایمان آوردم دیگه
مادربزرگم همیشه میگفت این آدما همونن فقط لباسهاشون تغییر کرده 
دهان مادربزرگ گُل شما پر از گوهر و طلاست...
هی دلمون میخواد این بار فکرکنیم نه دیگه این از اوناش نیست
به این دیگه میتونی اعتماد کنی
ولی آخرش باز..‌.
تقصیر دلمونه
عاخ عاخ مریم گل گفتی...تقصیر این دل بی صاحابه☹
میدونی..
باید باور کنی غیر خودتو خدا کسیو نداری...هیچکس
گاهی احساس می‌کنم خانواده‌ی آدم هم نمی‌تونن برای آدم بمونن...
واقعا هم توهم هستن اینگونه افراد....یه خیال واهی به ظاهر واقعی...
ای کاش همین توهم هم نباشه...بهتر از بودنشه
چی بگم بهتون

به هیچ کس بیشتر از لیاقتش بها ندین
دارم تلاش می‌کنم یاد بگیرم این اصل مهم رو...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan