وحشت...

نشسته بودم توی اتوبوس و برای اینکه حرص نخورم که چرا این راننده‌ی بیخیال یک ربعه نشسته توی کیوسک ایستگاه و نمیاد حرکت کنه، داشتم واسه خودم فکر و خیالای لواشکی ترش می‌کردم که یهو پرید توی اتوبوس...
حساااابی گریه کرده بود تمام آرایشش ریخته بود پای چشمش، موهاش پریشون و چشماش همین جوری توی حدقه می‌چرخید. یکم بالا و پایین صندلیا رو نگاه کرد از شانس قشنگ توی قسمت زنونه کسی جز من و یه پیرزن ناتوان که چند تا صندلی عقب‌تر نشسته بود، نبود(حالا توی قسمت مردونه سیبیل به سیبیل مرد نشسته بود)
انگار یه پناه می خواست پرید چنگ زد به چادرم... با وحشت گفت نذار منو ببره...
یک لحظه بادامه‌ی مغزم فعال شد و آلارم خطر داد و از اونجایی که در لحظات استرس من کاملا فلج می‌شم و هیچ واکنشی نمی‌تونم نشون بدم از جمله پردازش اتفاقی که داره می‌افته فقط با چشمای از وحشت ترکیده نگاهش کردم...حتی زبونم نمی‌چرخید بپرسم چی شده؟ به زحمت دست یخ‌شو گرفتم داشتم تلاش می‌کردم یه چیزی بگم که یه پسر جوون لاغر مردنی پرید توی اتوبوس شاید به زور هجده سالش می‌شد. یه لحظه مغزم یه پردازش سریع کرد، داره از این فرار می‌کنه...از این؟ این نی قلیون؟ اینو که یه فوتش بکنی می‌افته اون طرف پایانه؟!
پسره تا طعمه‌شو دید از پله های اتوبوس بالا پرید و دست انداخت از پشت یقه ی مانتوی دختره رو گرفت و کشید منم در یک واکنش سریع که از همون بادامه‌ی مغزم ناشی می‌شد دست دختره رو محکم‌تر گرفتم و کشیدم و گفتم چی کارش داری؟ 
دقیقا همین‌جا بود که دست چپشو بالا آورد و برق چیزی که توی دستش بود باعث شد بفهمم چی دخترک رو انقدر ترسونده؛ یه چاقوی ضامن‌دار دستش بود این‌هوا(البته شما منو نمی‌بینید تا متوجه بشید دقیقا کدوم‌هوا رو نشون می‌دم) اعتراف میکنم که منم در یک لحظه خودمم در حدی ترسیدم که نزدیک بود خودمو خیس کنم چون نوک چاقوش خونی بود و معلوم بود قبلش یکم دختره رو خط خطی کرده( بعد که اتوبوس راه افتاد دیدم چند قطره خونش ریخته روی صندلی کناریم)... علی‌رغم این یه چیزی درونم گفت دستشو ول نکن. داد زدم مگه اینجا تگزاسه که چاقو کشیدی؟ نعره زد: خانوادگیه دخالت نکن فاطی کماندو(اینجا دیگه دو نقطه خط شده بودم که چه ربطی داره آخه؟)
جالبتر واکنش مردای ساکن قسمت مردونه بود که تنها واکنش‌شون به این قضیه این بود که صد و هشتاد درجه گردنشونو سمت ما چرخونده بودن یا اینکه لطف کرده بودن از جاشون بلند شده بودن -__-
من داد زدم یه مرد اینجا نیست به داد این دختر بدبخت برسه؟ 
همون لحظه یه مرد دیگه هراسان پرید تو اتوبوس گفتم خداروشکر کمک رسید نگو کمک رسیده بود اما نه برای من، برای اون پسره...بعد این یکی برخلاف اون یکی میان سال و گنده بود و من اینجا دیگه ترسیدم واقعا و با اولین چشم غره‌ی تازه وارد از ترس دست دختره رو ول کردم...دوتایی کشون کشون دختره رو از اتوبوس کشیدن بیرون و جلوی سکو گرفتنش به باد مشت و لگد... ناخودآگاه پریدم بیرون اومدم برم سمت شون یکی از پیرزنا دستمو گرفت گفت کجا می‌ری می‌زنن می‌کشنت...
گفتم دارن همین کارو دقیقا با اون دختره بدبخت میکنن گفت معلومه خانوادگیه دختره‌م که سر‌و وضع خوبی نداره دخالت نکن...
یکی دو نفر از مردا رفتن نزدیک و خواستن پادرمیونی کنن اما اون دوتا مرد خیلی عصبانی و وحشی بودن هیچ‌کس حریف شون نبود دیدم که رئیس پایانه زنگ زد به پلیس...راننده اتوبوس ما پرید پشت فرمون پیرزنه دستمو کشید دیرم شده بود مادری تو خیابون منتظرم بود، سوار شدم.اما تا وقتی اتوبوس از پایانه خارج شد چشمم به دختر بدبخت بود که کنار یکی از ستون‌های ایستگاه مچاله شده بود و زجه می‌زد و کتک می‌خورد... حالم از خودم به هم خورد که نتونستم کمکش کنم حالم از مردم ترسویی که به بهانه‌ی خانوادگیه یه گوشه می‌ایستن له شدن یه نفر زیر دست و پا رو نگاه میکنن به هم خورد. حالم از پلیسی که اصلا معلوم نیست بیاد یا نه یا در فرض اومدن به موقع برسن یا نه به هم خورد، حالم کلا به هم خورد...
جالب اینجاست که رسیدیم خونه برای مامانم تعریف کردم کلی دعوام کرده که تو چرا همش باید یه شری برای خودت درست کنی؟ خوبه یکی دستتو گرفته وگرنه یه بلایی به سرت می اومد. دیگه نبینم تو خیابون دنبال شر بری و ... 
الان نشستم پشت پنجره به غرش آسمون نگاه می‌کنم و فکر می کنم کار درست چیه واقعا؟ هرچی هست فکر نمی‌کنم حالا حالاها وحشت چشماش از جلوی چشمم دور بشه...
واقعا در برابر این جامعه مردسالار چه باید کرد و چه باید گفت؟
یاد فیلم ملی و راه های نرفته اش افتادم.
:((((

آره منم یاد اون افتادم... دارم از ناراحتی دق می‌کنم پری :(
حالا باز یا حرف تند بزنم دوستان میان بهم می‌گن طالبان و داعشی :))))
سلام :)

عجب حکایتی ...
سلام
کاش واقعا حکایت خیالی بود :(
حالا تو چرا همش باید یه شری برای خودت درست کنی توی خیابون؟

+ واقعا معضلیه این کلیشه ی ولش کن دعوای خونوادگیه ها!
(از کجا معلوم که خانواده اش بودن حالا؟)

معضل رو درست نوشتم؟
نمی‌دونم واقعا چرا اینجوری می‌شه انگار شر دنبال من می‌گرده...
واقعا از کجا معلوم؟ بعد سوال عمیق‌تر من اینه که در فرضی که خانوادگی هم باشه اعضای خانواده اجازه دارن همدیگه رو در ملا عام این طور بزنن یا بکشن؟
بله فکر کنم نگارشش همین باشه ^_^
خانوادگیه؟ گور بابای خانواده اگه قراره این خانوادگی باشه.
الان دارم همه ی فحشای ذهنم رو ادیت می کنم تا منشوری نشم.
ولی اصلا از کجا معلوم که واقعا خانوادگی بود؟ کی می دونه؟ خاک تو سر اون مردای نامرد نا نجیب ...
حتما ادیت کن چون احتمالا دوستان بلافاصله چند تا صفت داعشی و طالبان و متحجر برات در نظر می‌گیرن ^__^
واقعا همه ی این سوالا سوال منم هست...
منم خیلی ناراحت شدم. خیلییییی زیاد 
سعی کن آروم باشی. غصه نخور 
من جای تو بودم همه ناراحتیم رو بدون قضاوت دیگران بیان می کردم
دارم سعی می‌کنم ولی چشماش از جلوی چشمام نمی‌ره ...پر از وحشت بود 
اتفاقا چند پست پیش ناراحتی مو بیان کردم باعث سوء برداشت شد و به شدت مورد قضاوت قرار گرفتم و بقیه رو هم ناراحت کردم :(
ممنون از دلگرمیت عزیز جان *_*

:(((
چرا آخه؟!
نفهمیدم...دختره همش می‌گفت اینا دروغ می‌گن نذار منو ببرن... نفهمیدم مشکل واقعا چی بود چون خودش دختر بیچاره هم شوک بود زیاد حرف نمی‌زد فقط زور می‌زد فرار کنه که زورش بهشون نمی‌رسید...خدا کنه آسیب جدی بهش نزده باشن... :(
کار اون مردا خیلی بی منطق و بی پشتوانه عقلیه... زن زدن نداره
اما ممکنه اون دختر هم کاری بسیار بی پشتوانه عقلی بوده! یعنی قبلا یه بی عقلی هایی کرده... 
آدم نمیتونه قضاوت کنه!
اصلا من شک دارم که اونا راست می‌گفتن...
ولی خب حتی اگر دختره کار خیلی بی عقلانه‌ای هم کرده بوده به نظرم با چاقو زدن و اون‌جوری کتک خوردن رو توجیه نمی‌کنه.خیلی بد می‌زدنش... :(
حرفم بیشتر اینه که نمیشه به صرف خانوادگی بودن موضوع هیچکس دخالت نکنه شاید واقعا خانواده‌ش نبودن و دروغ می‌گفتن که کسی مزاحم کارشون نشه...
درست میگی... بدا به حال غیرت مردایی که زن رو کتک میزنن و به کتک خوردنش بی تفاوتن...
علاوه بر این مورد خیلی وقتا پیش اومده که به یه زن توی خیابون تعرض شده اما همه‌ی مردایی که عابر بودن ایستادن و تماشا کردن...نمی‌دونم غیرت کجا رفته واقعا :(
لعنت به این جامعه ی مرد سالار که هر مردی به خودش اجازه دست بلند کردن روی یه زن میده:/
آروم باش عزیز جان تو که از من داغون‌تری اگه تو صحنه بودی چه می‌کردی! :(
من خیلی حساسم رو این داستان:)

من کلا هر جا یکی رو میبینم بهش ستم می‌شه همین‌قدر حساس می‌شم چه زن چه بچه چه حتی مرد ... هر وقت تو دادسرا یا دادگاه بچه میبینم تپش قلب می‌گیرم :(
مطمئناً منم اگه جای شما بودم به شدت و شاید خیلی بیشتر از اینا وحشت کنم اما به نظرتون بهتر نبود پیاده میشدین حداقل منتظر می موندین پلیس بیاد یا شمام تهدید می کردین؟
خدا بهتون خیر بده. فقط موندم اگه از اون مردا یه زمانی پرسیده بشه چرا هیچ کاری نکردین؟‌ زبونی برای دفاع هم داده میشه بهشون؟‌ بعید میدونم
راستش من شوکه شده بودم و خب دو تا مرد قلچماق بودن و چاقو هم داشتن اول متن هم گفتم من که می‌ترسم یکم مغزم از کار می‌افته و دقیق نمیتونم تشخیص بدم الان باید چی کار کنم اون خانم هم که جلومو گرفت دیگه پام نرفت برم جلو کما اینکه چندتا مرد رفتن کمک کنن و به پلیس هم زنگ زدن دیرمم شده بود و خب همه ی اینا دست به دست هم داد که نمونم ... میگم خودمم هنوز نمی‌دونم کار درستی کردم یا نه و عذاب وجدان شدیدم دارم و خیلی حس های متناقض دیگه که داره دیوونه‌م می‌کنه...در واقع اگر من پیاده هم می‌شدم کار خاصی نمی‌تونستم بکنم سوال اینجاست که اون مردای رستم نشانی که می‌تونستن کاری بکنن چرا نکردن و خب شایدم بعد از رفتن ما کار درست رو انجام دادن ولی من نموندم که ببینم... 
همش دعا میکنم واقعا ختم به خیر شده باشه... شما هم دعا کنید :(
کی میدونه چه به سرش آوردن... 
نگو دیگه تورو خدا من حالم بد میشه... ان شاالله پلیس رسیده باشه کمکش کرده باشه :((((
خب متاسفانه ، همه شاهد چنین اتفاقاتی اونم توی ملا عام بودیم . و همش برمی گرده به اینکه ، یه قانون درست و حسابی در جهت دفاع و سیستم درست که به داد طرف برسه نداریم . چون اصولا کارای مهمتری داریم !!! 
امیدوارم حداقل یکم شعور مردم رشد کنه و ما کمتر شاهد چنین اتفاقاتی باشیم :(
دیروز تو اتاقم تو کلینیک نشسته بودم که صدای داد و بیداد یه خانم رو زیر پنجره‌ی اتاق شنیدم. من طبقه‌ی دومم و پنجره‌ی مشرف به خیابون دارم.‌نگاه کردم یه نصفه خانم! دیده میشد با نوک یه موتور، یه بچه هم بغل خانمه بود که گذاشتش پایین یه آقایی بغل کرد برد اونورتر تا خانمه درست به دعواش برسه! که بعدا فهمیدم پدر بچه و شوهر خانمه بوده!!!
موتور تو پیاده‌رو نزدیک بوده به اینا بزنه که خانمه شاکی شده بود و سر و صدا، موتوری هم شاکی و سر و صدا! خانمه می‌خواست به پلیس زنگ بزنه که بیاد، موتوری هم می‌خواست فرار کنه. یک عالمه مرد جمع شده بودن و من ندیدم هیچ‌کس حتی شوهر خانمه در دفاع از حرفای خانمه حرفی بزنن و مثلا به موتوری بگن غلط کردی اومدی تو پیاده‌رو! دکتر ما هم رفته بود پایین، وقتی برگشت به یکی از پرسنل گفت زن نبود که کماندو بود! اگه می‌تونست همونجا مرده رو میزد! منم گفتم "خانمه خیلی هم کار خوبی کرد که از حق خودش دفاع کرد و شما آقایونی که ایستادین و هیچ حرفی در دفاع از اون نزدین خیلی اشتباه کردین." دکتر هم گفت آره منم میگم که خانمه خوب از حق خودش دفاع می‌کرد، ولی وقتی شوهرش اونجا بود و چیزی نمی‌گفت، بقیه چی می‌تونستن بگن؟

چند دقیقه بعد از این اتفاق پستت رو خوندم، ولی نمی‌دونم چرا دفعه‌ی اولی که می‌خونم نمی‌تونم کامنت بذارم :/
واقعا نمی‌فهمم چرا مردا این طوری شدن :| 
جای زن و مرد اساسی عوض شده توی جامعه به جای اینکه مردا نقش حمایتی داشته باشن زنا مجبورن هم از خودشون هم از اون مردک سیب زمینی دفاع کنن...واقعا وضعیت بانمکی شده:/
حق دارید، اما این ضعف شاید بخاطر بی قانونی باشه، شاید بخاطر اینکه قانون پشت مردم نیست، وقتی یه دزد میاد خونتون شما نباید کاری بکنید، چون با زدن دزد شما مقصر میشید و اون شاکی
شاید به همین بی قانونی ها مردم ترسیدن
ولی کار شما شجاعانه بود، خودتون رو ملامت نکنید
حالا بحث قانون یه چیزیه بحث جامعه هم یه چیزی ...شاید یه پست در این باره نوشتم...
ممنون از دلگرمی‌تون خیلی ارزشمنده :)
راستش خودمم با شک و تردید نوشتم اون پیشنهاد رو. چرا که طبق‌ آمار، افرادی که میان برای فیصله دادن دعوا، خودشون مرتکب جرمای وحشتناکی میشن. راستش خودمم سوال برام پیش اومد که اگه مثلاً شما میرفتین چه کار درستی میتونستین بکنین؟ واقعاً‌ چه عکس العملی باید انجام بشه که کارو خرابتر نکنه؟ خب اگه اون  آقایون زنگ زدن شما دیگه نباید نگران باشین فقط باید دعا کنیم که اوضاع اون دختر از اصل سر و سامون پیدا کنه
منم دقیقا همین فکرارو کردم ولی هنوزم دل‌شوره دارم...ان شاالله که به خیر گذشته...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خط خطی های ذهن serek کوچولو

اینجا کودک درون serek جان می نویسد...

آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan